My Movie Challenge - 86 - Austin Powers in Goldmember - 2002
حجم Cameo و حضور ستاره های بخصوص درون فیلم واقعاً جالب توجه و خاص بود. یه جورایی من رو یاد ددپول جدید و برخی حضورهای غیرمنتظره درون اون فیلم انداخت. این نکته به خودی خود چیز بامزه ای درون فیلم بود و هر لحظه انتظار داشتم که ببینم دوباره کی قراره به داستان ورود کنه و نهایتا که فیلم هم تونست بود حس و حال دو شماره قبل رو به خوبی حفظ کنه و بعضی جوک های قدیمی رو همچنان ادامه دادند که البته به شکل خوش طعم این کار انجام گرفته بود و زیاد از حد اون رو نچسب نکرده بودند.
جدا از اون، من فکر می کنم همین سه شماره برای این سری کافی بوده ولی یه سری صحبت ها برای ساخت ادامه کار هم هست که اگه ساخته بشه، منتظر نظرات و نقدها می مونم و امیدوارم اگه قراره اینطور بشه، به شکل مناسبی اینکار رو بکنن و بازم بشه از دیدن فیلم لذت برد. طبیعتا از سال 2002 تا الان پاپ کلچر حسابی عوض شده و می تونن یه عالمه تغییرات جدید و روز به فیلم های آستین پاورز بدن.
5.8/10
My Movie Challenge - 71- Follow the Fleet - 1936
موزیکال فوق العاده دلچسبی بود. در مقایسه با یه سری کارهای موزیکالی که اخیراً دیدم و همچین باب میلم نبودن و همش این حس رو داشتم که یه روتین تکراری رو دارم می بینم، این یکی واقعاً از لحاظ موزیکال، قطعات، داستان و کلاً فضای حاکم احساس طراوت داشت و امید من رو نسبت به این ژانر زنده کرد. و اگه مثل دوران نوجوونی لیست برترین موزیکال های خودم رو داشتم، حتماً این فیلم رو وارد اون لیست و احتمالاً جز 20 فیلم اول قرار می دادم.
فرد آستر هرکجا که باشه، همیشه دلربایی خودش رو با حرکات و شوخ طبعیش به رخ می کشه و گرچه که به عقیده من بازیگر و رقاص خوبیه ولی باید یک مکمل مناسب هم کنارش باشه تا فیلم به مراتب زیباتر بشه. اینجا مکمل معروف و همیشگی خودش، جینجر راجرز رو کنار خودش داشت و از این لحاظ به تکامل خوبی دست یافته بود. تعاملشون واقعاً دوست داشتنی بود و میشه به راحتی فهمید چرا چندین و چند فیلم و موزیکال رو کنار هم توی گیشه به موفقیت رسوندند. حسابی بهم میان و رد و بدل محتوای داستان بین این دو احساس شیرینی داره.
احساس نوستالژیکی که تو برخی قطعات موزیک و رقص اثر بود واقعاً حیرت انگیز بود. نمی دونم چرا باید لغت نوستالژیک رو اینجا ناخواسته استفاده کنم ولی حتی نوع ضبط صدای فرد آستر و شعری که داره می خونه احساس گرمی رو به من میده و دلم می خواد مدام تو موقعیت های مختلف قطعه ای مثل قطعه Let's Face the Music and Dance رو گوش بدم. همون کاری که قبلاً با قطعه ای مثل Cheek to Cheek با من انجام داده بود.
Fred Astaire & Ginger Rogers: Let's Face the Music and Dance
بهرحال هر چه که بود، این موزیکال حسابی برای من دوست داشتنی بود و قابلیت ریواچ رو هم از نظر من داره. (7.5/10)
Beginners 2010
فیلم عاشقانه دلچسبی بود.
واقعاً مدت طولانی ای میشد که اینطور درون فیلمی فرو نرفته بودم و احساس می کنم برام فیلم ماندگاری میشه. خصوصاً از لحاظ صحنه های عاشقانه که خیلی وقت بود دلم می خواست حداقل توی فیلم چنین لحظاتی رو ببینم. انس و صمیمیت تو شخصیت اصلی و نوع شکل گیری رابطه شون برای من واقعا دوست داشتنی بود و اینکه هر لحظه احسای می کردم این رابطه می تونه به طرز غمگینی از هم بپاشه، منظره فیلم رو برام ملموس تر می کرد. گاهی فیلم ها نزدیک به قلب آدم از آب در میان. و شاید بخاطر تجربیات شخصی من بوده باشه و کس دیگه ای که پای فیلم می شینه، نتونه مثل من و به شکلی که من با این فیلم انس گرفتم، باهاش انس بگیره. هر کسی به سبک خودش و با تجربیات خودش درون یک فیلم فرو میره.
و مدتی بود از ایوان مک گرگر چیزی ندیده بودم و همیشه دلم می خواست ملانی لوران بجز فیلم تارانتینو که بارها ریواچش کردم، چیز جدیدی ببینم. اینجا هم حقیقتا زوج جذاب و خوبی برای ایوان بود. و البته کریستوفر پلامر که فکر نکنم ازش چیزی دیده باشم و اینجا واقعا کارش رو دوست داشتم. روی هم رفته تیم بازیگری رو بسیار دوست داشتم. و خب از یه فیلم چه انتظار دیگه ای دارم؟ نزدیک به دلم بود و حسابی برام لذت بخش پیش رفت. فکر می کنم بتونم برای ریواچ سراغش برگردم. باید ببینم در آینده چی میشه.
Landscape in the Mist - 1988
Topio stin omichli
در آغوش درختی مهربان آرام خواهیم گرفت ...
هر دفعه که سراغ کاری از تئو آنجلوپولوس میرم کمی از حس و حال کارهای این کارگردان دور افتادم و اون لحظه یک تصور ناشیانه وارد ذهنم میشه که قراره با یک کار کش دار و شاید کسل کننده روبرو بشم؛ کاری که قبل از دیدنش نیازه یک نفس عمیق بکشم و بعد درونش شیرجه بزنم. ولی خوشبختانه این «هر دفعه» فقط به این احساس اولیه ختم نمیشه و درست بعد از دیدن فیلمه که با خودم فکر می کنم «هر دفعه که فیلمی از این کارگردان رو به پایان می رسونم، به زیبایی آثار این هنرمند بیشتر پی می برم و می فهمم چه اشتباه بزرگیه که کارهای این کارگردان رو حتی ذره ای طولانی و شاید خسته کننده لقب داد.» نه، اینطور نیست ... حقیقتاً نحوه ای که ما به عنوان مخاطب به درون این فیلم و این سبک فیلم ها کشیده میشیم با سبک بلعیدن کارهای سینمایی روزمره مون تفاوت داره؛ به چالش کشیده شدن احساسات ما به عنوان یک انسان در آثار آنجلوپولوس به برهنه ترین شکل ممکن انجام می گیره و اینجا با یک احساس عمیق تر و حتی فاخرتر طرف هستیم که نه از سر تکبر و خودبزرگ بینی شکل می گیره، بلکه از روح نوازتر بودن و با پوست و استخون لمس کردن جای جای این اثر هنری بوجود میاد.
فیلم پر از نمایش سختی های کودکیه. نه هر کودکیِ روزمره ای، بلکه کودکیِ به قهقهرا کشیده شده ای که با چرکین شدن معصومیتی ناب دست و پنجه نرم می کنه؛ لحظات همراهی با این دو کودک گاهی برای مخاطب هم به سختی می گذره و بارها آرزویی به ذهن خطور می کنه که از خوشحالی طلبیدن برای این دو شخصیت سخن میگه ولی افسوس که همه چیز قرار نیست با خواسته های شیرین یک مخاطب به پیش بره. پستی ها و بلندی های یک مسیر طاقت فرسا برای کودکانی که هنوز سرسختیِ لازم برای به کول کشیدن ترس هایی از دنیای حقیقی رو ندارند نه چندان منظره ای خواستنی ست اما در هر صورت همراهیِ ما چیزی ضروریه. گویی که از نقطه ای از فیلم بر ما واجب میشه که مسیری که قراره در ادامه طی بشه رو دنبال کنیم و تا به سرانجام نرسیدن فیلم دست از دیدنش برنداریم.
جدا از فضای داستانی، موسیقی اثر خیلی دلنشین و باوقاره ولی همچنان سوزشِ لذت بخشی که من با شنیدن موسیقی متن فیلم دیگه این کارگردان یعنی The Weeping Meadow داشتم رو برای من زنده نمی کنه. اما اینکه این موسیقی به اون موسیقی با شباهت نیست دلیل بر ضعیف تلقی شدن موسیقی اثر توسط من نیست ... نه. اتفاقاً از عمق نگاهی که به اثر می بخشید رضایت داشتم. و چه صحنه های فیکس و ثابت بسیاری داشتیم که با نوازش دلبرانه موسیقی در ذهن من به لحظاتی متحرک و پر از جنب و جوش مبدل می شدند. موسیقی در جای خودش چیزی مثبت در این فیلمه.
The Mule - 2018
اینکه کلینت ایستوود در سن 89 سالگی قادره به این خوبی من رو مقابل هنر خودش چه به عنوان کارگردان و چه به عنوان بازیگر میخکوب کنه چقدر فوق العاده ست! مدتی میشد که دیدن فیلمی اینقدر منو برای نوشتن قلقلک نداده بود و چه خوش لذتی بردم از این دیدن این فیلم!
فیلم در عین داشتن داستانی گیرا تلفیقی خاص و جالب از سناریوهایی بود که معمولاً و تو حالت عادی دیدنشون رو متصور نمیشیم. بودن یک پیرمرد در کنار گنگ های معامله مواد و استفاده از اون به عنوان راننده مثال خوبی واسه این موضوع هست! همین به تنهایی کلی لحظه بامزه و در عین حال خاص بوجود آورده بود. اینکه ارل چطور در حین رانندگی دنیای خودش رو داشت؛ آواز می خوند، حرف دلش رو راحت به هر غریبه ای میزد، برخوردش با دار و دسته های مکزیکی و اینکه چطور دل اونا رو نسبت به خودش نرم می کرد، یا برخوردی که با انواع گرایش ها و یا نژادهای مردم داشت ... همه و همه به بهتر پذیرفتن کارکتر ارل و فرو رفتن در دل اینکه چه در سر این پیرمرد می گذره کمک می کردند. و در عین اینکه می دونستیم این پیرمرد در حق خانواده خودش خوب نبوده بازم ته دلمون می خواستیم با اونا باشه و سرانجام شیرینی در انتظارش باشه. و همین امیدواری در مورد کار خلافی که ارل داشت انجام می داد هم صدق می کنه؛ دلمون می خواست در نهایت به پای میله های زندان نرسه و همینجوری خوش و خرم محموله هاش رو طی کنه ولی خب ... !
گری کوپر و یا بازیگرای دیگه فیلم آنچنان تاثیر خاصی روی نظر من درباره فیلم نداشتند و حقیقتاً بار کلی فیلم بر روی دوش کلینت بود. مثلاً گری رو میشه در جاهای دیگه بهتر تصور کرد ولی اینجا حس می کردم که هر بازیگر دیگه ای بود می تونستم شخصیت رو بپذیرم و باهاش کنار بیام. و اینکه یک کارکتر بار کل فیلم روی دوشش باشه لزوماً چیز بدی نیست. خصوصاً وقتی این کارکتر به خوبی پرداخت شده و دست بازیگر قهاری مثل کلینت سپرده شده. کلینت نشون داد که هنوز هم میمیک های خشن و چهره درهم رفته اون می تونه بیننده رو به وجد بیاره.
نمی دونم چقدر دیگه می تونیم کلینت رو در کنار خودمون داشته باشیم ولی من که از بیشتر و بیشتر دیدنش استقبال می کنم. ناسلامتی یک اسطوره ست. و کاش وقت بشه یه سر به کارهای قدیمی ترش هم بزنم و اونا رو واسه خودم ماراتون بزنم.
Green Book - 2018
داستان در مورد یک مرد ایتالیایی- آمریکایی به نام تونی لیپ (ویگو مورتنسن) است که برای پول حاضر است هر کاری بکند، از دزدیدن کلاه ثروتمندان گرفته تا شرکت در مسابقهی هاتداگخوری. تونی، توسط یک پیانیست سیاهپوست به اسم دان شرلی (ماهرشالا علی) استخدام میشود تا راننده و بادیگارد شخصیاش در تور کنسرتهای جنوب آمریکا باشد. . .
صحبت از پذیرش افکار و عقاید متفاوت آنچنان کار راحتی نبوده و نیست؛ تزریق یک تفکر و باور جدید در بین مردم زمانبر و شاید گاهی ناممکن به نظر برسه و به ثمر نشستن اون فداکاری های بسیاری رو طلب کنه. این فیلم هرچند غیرمستقیم ولی به خوبی و به زیبایی هر چه تمام تر از این مبحث با ما سخن میگه و تفکری سنتی و ناخوشایند رو به چالش می کشه؛ تفکری نادرست و نابه جا که به لطمه دیدن نسلی از انسان ها منجر شده بوده. ما مردمی که تو زمان حال به سر می بریم به اوج نادرست بودن اون نگاه باور پیدا کردیم و با ورق زدن تاریخ از اینکه آنچنان رفتاری در گذشته وجود داشته احساس انزجار پیدا می کنیم و این یک احساس درست و انسانیه. . .
حس و حال فیلم واقعاً خوب بود؛ روان و خواستنی و ماندگار ... و فکر می کنم به مرور زمان روزی برسه که ناخودآگاه به خودم میام و می بینم که دارم فیلم رو برای بار دوم و یا حتی بار سوم هم می بینم و از دیدنش همچنان لذت می برم. انتخاب دو بازیگر اصلی کار جدا تحسین برانگیز بوده و نمی تونم بازیگران بهتری واسه دو نقش تونی و دان تصور کنم. جدا از اینکه علاقه وافر و خاصی به ماهرشالا علی داشتم و می دونستم که از پس این نقش براومده، نسبت به دیدن مورتنسن حسابی کنجکاو بودم و حالا می بینم که اونم تونست انتظارات من رو برآورده کنه. . . اگه دنبال احساسی خوب ولی واقع گرایانه هستید فیلم کتاب سبز گزینه بسیار خوبیه و می تونه شما رو به وجد بیاره. و چه راحت من می تونم اسکار گرفتن این فیلم به عنوان بهترین فیلم سال رو بپذیرم. مستحق به نظر میرسه.
Nake -- d - 1993