My Movie Challenge - 50 - Venus - 2006
تاریخ تماشا : 1403/05/20
داستان یه بازیگر پیر که حالا دیگه توان گذشته رو نداره و تو کارهای پیشنهادی بهش نقش های پیر و مریض بهش میرسه و طی اتفاقاتی با دختر جوونی آشنا میشه و رابطه ای بخصوص بین اونا شکل می گیره.
این فیلم ادای دین زیبایی به پیتر اوتول بود. مطمئنم نویسنده فیلمنامه اختصاصی این فیلم و نگارش متن اون رو با در نظر داشتن پیتر اوتول به رشته تحریر در آورده و بعید میدونم کس دیگه ای برای نقش اصلی اون در نظر داشته. هر چه که بود، حضور اوتول در اوج پیری و حالا فرتوت بودنش و در عین حال تلاش برای حفظ صلابت بیان و ادای دیالوگهاش دیدنی بود. و البته که باور من نسبت به اینکه توی هر سنی میشه به عنوان یک بازیگر ارائه ای قوی داشت و خوب بازی کرد، محکم تر شد. شما اوتول هم باشید میتونید نقش یک پیرمردی که به زحمت راه میره و به زحمت حرف میزنه رو به شکل زیبایی در بیارید. اینجا هم اوتول به شکلی دلپذیر تونسته بود نشون بده که هنوه اون بازیگریه که میشه نوع بیان و جذبهاش رو پسندید و مدح و ستایش کرد.
جدا از پیتر و حضور خوبش، بازی جودی ویتتیکر واقعا خوب بود؛ بازیگری که من فکر کنم آشنایی قبلیم باهاش توی دکتر هو بود و اونجا حسابی نوع بیان و استایل و زیباییش رو دوست داشتم. حالا اینجا در نقش یک دختر تازه از روستا اومده و تقابلی که با اوتول داشت، به بهترین نحوه خودش رو به رخ کشیده بود. میدونم عجیب به نظر می رسه ولی من نوع علاقه عاطفی و معنوی شخصیت موریس به ونوس رو دوست داشتم؛ دلم میخواست ساعتها همین شکلی توی سکوت و بازیهای عاشقانهشون بمونن، و موریس نقل قول های ادبی رو واسه دختر داستان بخونه و با هم رستوران برن و سعی کنن با هم ارتباط بگیرن گرچه که توی قالب دیگه این موضوع منحرفانه به نظر میرسه ولی اینجا موریس با بازی اوتول به شکل زیبایی تونسته بود در عین منحرف بودن، معصومیت رو هم به علاقه موریس به ونوس تزریق کنه و این یه چیز شگفت انگیز بود. من لحظاتی مردد میشدم و میگفتم «نکنه الان قراره این صحنه معصومیت فیلم رو خراب کنه و موریس کاری کنه» ولی بعد باز خلاف تصورم پیش میرفت و میدیدم که نه، هنوز جوهره فیلم سر جاش باقیه. و من از این مسیر لذت بردم.
و گرچه که تو ادامه و توی نیمه دوم کمی قضیه فرق کرد و من احساس کردم شاید روح فیلم داره لطمه دار میشه ولی بعد دوباره از یک جایی موضوع سر و سامون پیدا کرد و آرامش به دل من که مخاطب فیلم بودم برگشت و دوباره تونستم موریس و ونوس رو دوست داشته باشم.
و این احساس بی نهایت خاصی که از ارتباط این دو میگرفتم، برای من خواستنی و دوست داشتنی بود و دلم میخواد تبلور چنین احساسی رو ندیده نگیرم و باز هم اون رو توی لیست احساسات سینمایی خاص قرار بدم و بگم که چقدر خوبه که سینما میتونه هنوز روی دل من چنین اثر محسوسی داشته باشه و من بخاطر همینه که سینما رو ستایش می کنم. این فیلم هم قدرت انتقال و قدرت بیان داشت و من شنیدم و دریافت کردم. (7/10)
My Movie Challenge - 49 - A Heart in Winter - 1992
تاریخ تماشا : 1403/05/17
My Movie Challenge - 48 - The Proposition - 2005
تاریخ تماشا : 1403/05/16
دورنمای فیلم خیلی خوب به نظر میرسید؛ فضای وسترن که دوست دارم، نمره خوب، بازیگرای جالب و ... اما به راحتی مهمترین چیزی که از همون ابتدا چشم من رو گرم خودش کرد و مشتاقانه من رو پای اثر نشوند، این بود که دیدم نویسندگی فیلمنامه به عهده نیک کیو بوده. نیک کیوی که سالهاست جز 5 خواننده برتر منه و همیشه تو دل جاده و خصوصاً زمان شب، وقتم رو صرف شنیدن آثارش میکنم و آلبوم آخرش Ghosteen جز بهترین آلبومهای عمر من بوده. بخاطر همین ناگفته پیداست که من نگاه خاصی به این فیلم داشتم و دلم میخواست فیلم خوبی باشه. قبلاً شنیده بودم که نیک یه فیلمنامه واسه گلادیاتور 2 هم نوشته بوده ولی اون فیلمنامه پذیرفته نشده بوده و خیلی کنجکاوم بدونم که اون فیلمنامه چه داستانی رو در بر داشته. خصوصاً بعد از دیدن این فیلم که از نظرم واقعاً فیلم خوبی بود.
داستان و فضای فیلم زمختی جذابی داشت و دل بگیر پیش میرفت. شخصیتها و تعاملشون رو دوست داشتم ولی یه چیزی که روی ذهنم رفت این بود که چقدر صدا و سیمای ری وینستون شبیه راسل کرو بود؛ تن صداش بدجور من رو یاد راسل مینداخت و همش تو ذهنم میومد که نیک با راسل دوسته و اصلاً شاید این نقش رو واسه راسل کرو نوشته بوده و به هر دلیلی میسر نشده. نمیدونم، باید برم تحقیق کنم که ببینم حدسم درسته یا نه. بهرحال جدای از این نکته، باقی بازیگرها رو دوست داشتم، دنی هیوستون و گای پیرس حسابی به نقشهاشون میخوردن و فیلم رو جذبه بخشیدن بودن و روی هم رفته دیالوگها و روند پیشبرد داستان رو هم دوست داشتم و به نظر فیلم دیدنی و باحالی بود. (7/10)
My Movie Challenge - 47 - The Firm - 1993
تاریخ تماشا : 1403/05/13
یعنی حتی وقتی تام کروز در قامت یه وکیل هم ایفای نقش میکنه، یه جایی باید از ساختمون چند طبقه پایین بپره.
فیلم خوبی بود؛ درباره بازیگرهای فیلم، من کلاً حس عجیب و غریبی نسبت به جین هکمن دارم. هم حس میکنم ازش خوشم میاد و هم حس میکنم چهره نچسب و بازیگر نه چندان خوبیه ولی اینجا بهرحال به نقش میخورد و برای من ملموس بود. جدا از اون، بازی تام کروز و خصوصاً اَبی تریپلهورن خیلی برام لذت بخش بود. زوج رومانتیک خیلی باحالی رو توی این فیلم ساخته بودن و من قدم به قدم با حس و حالشون جلو میرفتم. تام کروز هم که ناگفته پیداست حسابی به فیلم جذبه میبخشه و حتی تو اون دهه 90 هم خوب بلد بوده نقش ایفا کنه. من نسبت به نوع دیالوگ گویی، تن صداش و نحوه بازیگریش همیشه حس خوبی داشتم و اینجا هم برام دوست داشتنی بود. یه عنصر خاصی درباره تریپلهورن وجود داشت که توی این فیلم اون رو حسابی معصوم و نزدیک به دل قرار میداد. بجز اونا، بازیگرهای نقش فرعی هم بدک نبودن و روی هم رفته تیم بازیگری مورد پسندم بود.
داستان خیلی عجق وجق نبود و میشد باهاش همراه شد و ایده یک سازمان حقوقی که قوانین و چیزای مشکوک زیادی دور و بر خودش داره و وکیلی که تازه فارغ التحصیل شده و حالا وارد این حیطه میشه، برام جالب توجه بود و تقلا و کلنجاری که اون با این سازمان داشت در نوع خودش جالب بود. و البته که تا یادم نرفته بگم که دلیل دانلود فیلم برای من اد هریس بود که نقشی بسیار فرعی داشت و خیلی به چشم نمیاومد ولی بازم بهرحال نقشش بدک نبود. جدا از چیزهایی که گفتم، فیلم روی هم رفته ارزش یکبار دیدن رو داشت و سرگرم کننده بود و نکته بخصوص دیگه ای نیست که بشه بهش اشاره کرد. (6.5/10)
My Movie Challenge - 46 - Sweet and Lowdown - 1999
تاریخ تماشا : 1403/05/10
طبق روال یکی دوماه اخیر نشستم پای دیدن یک فیلم دیگه از کارنامه بازیگری شان پن و تو همون سکانس اول با چهره وودی آلن مواجه شدم؛ دوزاریم افتاد و گفتم «اوه، این فیلم وودی آلنه؟ خدا رحم کنه» گفتم خدا رحم کنه از این لحاظ که من معمولا با فیلمهای وودی آلن ارتباط نمیگیرم و البته از شخصیتش هم خوشم نمیاد. سالهای قبل هم تلاش میکردم که کمتر توجه ام رو به آثار اون معطوف کنم. ولی حالا ناخودآگاه فیلمی چالش برانگیز پیش روی من قرار گرفته بود و نمیدونستم با چه طیف عواطفی روبرو میشم. خوشم میاد، بدم میاد؟ هرچی که بود بخاطر شان پن گفتم «جهنم و ضرر» و نشستم پای دیدن فیلم.
داستان موزیسینی که اتفاقی با یک دختر لال آشنا میشه و با هم وارد رابطه میشن و بالا و پایین زندگی اون موزیسین و اتفاقاتی که در ادامه می افته و ...
فیلم واقعا دلچسب بود و برخلاف انتظارم واقعا تونستم باهاش ارتباط بگیرم. گرچه نوع روایت یکم برام عجیب بود و نمیدونم چرا آلن میل به این داشته که به حالت یک مستند هر از گاهی افرادی رو بیاره که درباره اتفاقات قصه صحبت کنن. داستان به خودی خود میتونست خوب جلو بره و نیازی به این پارازیت ها نبود. در هرصورت، بازی شان خیلی خوب بود و فکر میکنم این نقش هم جز نقشهایی بود که خیلی خوب تونسته بود اون رو از لحاظ بازی به چالش بکشه و من که از دیدن کارش لذت بردم. ,سیمای معصوم سامانتا مورتون در نقش دختر معصوم و لال داستان هم خیلی دوست داشتنی بود و هی دلم میخواد بیشتر توی قصه باشه و چالشی که برای شخصیت اصلی، امت ری بوجود می آورد رو دوست داشتم.
و البته که امت ری رو به خوبی درک می کنم. به عنوان یک مبتدی در راه موزیسین شدن که چند ساله ساکسیفون میزنم و هنوز راه درازی دارم، کاملا این موضوع رو درک میکنم که وارد رابطه شدن میتونه شخص رو از یادگیری و بهتر غرق شدن در ساز و حرفهای شدن دور کنه. وقتی که باید پای رابطه بذارید، توجهای که باید به طرف مقابل بدید و هزاران چالشی که یک رابطه داره، برای یک موزیسین دشواری بوجود میاره و اون رو از محوریت قرار دادن مبحث موسیقی دور میکنه. من خودم وقتی توی رابطه جدی بودم هیچوقت درست نمیتونستم به موسیقی تمرکز کنم و حالا که مدتهاست خلوتگرایی و انزوای خودم رو بیشتر کردم، تنها شدم، خیلی خوب میتونم برای تمرین و هرچیزی که مرتبط با موسیقی هست وقت بذارم. توی خلوتم و به دور از مزاحمت دیگران آلبومهای Jazz گوش میدم و اتودهام رو تمرین میکنم.
پس آره. امت ری یه جورایی حق داشت نسبت به ورود به یک رابطه جدی مردد باشه. و گرچه که یک رابطه جدی هم خوبیهای خودش رو داره و تمرکز به هر کدوم، چه موسیقی چه رابطه مزایای خودش رو داره. به نظر من هر کدوم انتخاب میشه، در نهایت نباید حسرتی به دل باقی بمونه و با تدوام ادامه داده بشه. اما امت چالش های روانی زیادی با این موضوع داشت و به نظر میرسید که خیلی جاها بابت انتخاب موسیقی به رابطه سرخورده و دلسرد شد.
این نکات و این نوع نمایش عواطفی که توسط شان پن بخوبی به تصویر کشیده شد، برای من حقیقتا لذت بخش بود. و البته ... البته اینکه سبک موسیقی انتخاب شده برای اجرا در کافههای فیلم فوق العاده بود. موسیقی جاز، گیتار و هرچیزی که توی صحنههای مختلف توسط پن و بقیه بازیگرها اجرا میشد برای من مدهوش کننده بود و روحیه Jazz پرست درونم رو هی ارضا میکرد و از این لحاظ فیلم رو ستایش می کنم و بخاطر تمام این نکاتی که گفتم فیلم برام فیلم با ارزشی به شمار میره و دیدنش رو توصیه میکنم. (7.5/10)
My Movie Challenge - 45 - Furiosa: A Mad Max Saga - 2024
تاریخ تماشا : 1403/05/09
فیلم بسیار بیروحی بود.
البته که من تصور میکردم هر عبارتی رو برای توصیف این فیلم بکار ببرم، بجز این عبارت! با تصور فضاسازی، لوکیشنها، حس و حال اکشن و دیوونه بازی شخصیتهای مختلف و هرچیزی که از فیلم اول در نظر و دوست داشتم، فکر میکردم اگه فیلم دوم نیمی از اون عناصر رو درون خودش داشته باشه، رضایت من بدست میاد ولی اینطور نشد. با اینکه وسعت تولید، جلوههای ویژه و انواع و اقسام بازیهای مختلف توی چینش صحنهها و پیشبرد داستان داشتیم ولی هرچقدر تلاش کردم نتونستم با فیلم ارتباط بگیرم و وقتی فیلم نتونه ارتباط رو برای شما بوجود بیاره و شما به دنبال ارتباط گرفتن له له بزنید، یه جای کار میلنگه.
من آنیا تیلور رو در مجموع خیلی دوست دارم؛ تو کارهای مختلف ستایشش کردم و معمولا اسمش به فیلمی اتچ شده باشه، اون فیلم برام Must see محسوب میشه. گرچه به نظر من اون عمل زیبایی صورتش بی مورد بود ولی در هر صورت هنوز هم دلیل اصلی من برای دیدن این فیلم اولا آنیا بود و دوما جورج میلر که نبوغش تو فیلم اول رو باب میلم میدونم. اینجا و توی این فیلم هنوز هم میشه آنیا رو نقطه خوبی برای فیلم دونست و استایل و تیپ و نوع بیان و بازیگری اون در حدی خوب هست که تا انتهای فیلم باهاش همراه بشید ولی بقیه عوامل حقیقتا چنگی به دل نمیزدن و از راه رسیدن خمیازه رو بارها و بارها برای من تکرار کرد.
بهرحال هرجور بود تا انتهای فیلم پیش رفتم و اگه ازم دوباره بخوان فیلم رو نگاه کنم، شاید بتونم پای کار بشینم ولی اینکه ازش لذت وافری ببرم؟ نه. بیشتر یه فیلم گذرای اکشنه که میشه تو جمع دوستان نشست و دید و گفت «ایول، اوووف ، عجب صحنهای.» مغز رو خاموش کرد و الکی با رفقا خندید و کل کل کرد. که این کار رو به معنای واقعی کلمه میتونید با هر فعالیت دیگهای هم انجام بدید. نمیگم بدترین فیلم تاریخ بود و نمیگم که فیلم بدی بود ولی انتظارت من خیلی بیشتر از اینها بود و کمی مایوس شدم. (5/10)
My Movie Challenge - 44 - The Sandlot - 1993
تاریخ تماشا : 1403/05/08
از این فیلمهای خوش حس و حال کودکانه که شما رو به طرز عجیبی و به خوبی وارد دنیای کودکان میکنه و دلتون میخواد که همونجا بمونید و باهاشون دوست و همبازی باشید. یه جورایی حس Stand by me و یا مثلا وجهه غیرترسناک Stranger things رو زنده میکرد و در عین حال، حال و هوای خودش رو هم داشت. نحوه روایت داستان خیلی شیرین و دلچسب بود و به نظر من بخاطر روایت و داستان ساده اثر هم که شده میشه این فیلم رو توی دسته فیلمهای حال خوب کن قرار داد.
داستان پسرکی که تازه به شهر جدیدی اومده و حالا باید از نو دوست پیدا کنه و با بچههای محل که بیسبال بازی میکنن انس میگیره و بعد اتفاقات عجیبی میوفته و ... داستان گرچه سرراست به نظر میرسه ولی نوع نمایش و به تصویر کشیدن نقطه عطف داستان که هیولای داستان باشه خیلی باحال و کودکانه ست و همین اون رو با فیلمهای دیگه متفاوت میکنه؛ اینکه چه داستانهایی از اون هیولا گفته میشه و اینکه چه ترسی توی دل شخصیتها میبینیم و بعد شیطنتهاشون واسه رفتن به استخر و توی زمین بازی و اینکه هر دفعه توپشون به مشکل میخورد دیگه کل بازی امروز کنسل میشد. من رو یاد دوران بچگی و توپای پلاستیکی من و دوستام انداخت که هر دفعه میرفتیم توی زمین روبروی خونمون بازی کنیم، اگه توپ خراب میشد دیگه هیچ کاری نمیشد کرد. نه من و نه اونا پول داشتیم که توپ دیگهای بخریم و ناچارا حتی شده با همون توپ خراب هم بازی رو ادامه میدادیم و سعی میکردیم لذت ببریم. منم که فانتزی اورتگا بودن توی سرم بود و با توپ خراب هم که شده دلم میخواست همه رو دریبل بزنم و جلو برم. اما این داستان دیگهایه که اینجا جای پرداخت بهش نیست.
اشاره من به احساسی هست که این فیلم درون آدم زنده میکنه و اون حسی که بارها و بارها ازش صحبت کردم؛ کاری که سینما با آدم می کنه و همیشه احساسی گم شده و فراموش شده رو توی دل انسان زنده میکنه و یه لحظه با خودت میگی «وای، آره. منم یه زمان چنین حسی رو داشتم» و من که همیشه نسبت به این دریافت عواطف نوستالژیک توی دلم شگفت زده میشم و ازش استقبال می کنم. این فیلم هم تونست این کار رو با من بکنه و از این بابت ازش ممنونم. (7/10)
My Movie Challenge - 43 - The Ruling Class - 1972
تاریخ تماشا : 1403/05/07
داستان
مردی که اسکیزوفرنی داره و به این تصوره که مسیحه و ارث و میراث هنگفتی
بهش میرسه و حالا باقی اعضای خانواده در تلاش هستن که اون رو از دور خارج
کنن!
طبیعتاً دلیل اینکه این فیلم رو دیدم پیتر
اوتول بود و از این لحاظ رضایت کامل رو داشتم. با توجه به نمرات و نقدهایی
که پیرامون فیلم میدیدم میدونستم که اینجا هم قراره یه بازی جالب توجه رو
از پیتر ببینم. و خود فیلم هم سوژه اولیه باحالی داشت؛ بیماری که فکر
میکنه مسیحه و تقابلی که با اطرافیانش در خصوص ارث و میراث به دست آورده
داره میتونست خیلی جالب باشه. به نظر من این موضوع به خاطر حضور اوتول
تونسته بود به خوبی نقش ببنده و واقعاً نوع بازیگری اوتول، سبک بیان و
ایفای نقش اون کل این فیلم رو میسازه. باری بود که به سادگی روی دوش پیتر
حمل میشد و بازیگران نقشهای فرعی اون رو همراهی میکردند.
من
نیمه اول فیلم رو خیلی دوست داشتم ولی نیمه دوم به طرز عجیبی برام نچسب شد
و حتی کمی گنگ پیش رفت. دلم میخواست مثل نیمه اول هموار بمونه و خیلی از
راه خارج نشه و گرچه که در نهایت پایانبندی رو بدک ندیدم ولی حس میکنم
خیلی بهتر از اینها میشد با سوژه این فیلم بازی کرد و اون رو به پایان
رسوند. یعنی در واقع فیلمی که میتونست شاهکار باشه تبدیل به یک فیلم
معمولی رو به خوب شد. و این جای تاسف داره و کاش بهتر از اینها روی این
ایده کار میشد.
روی هم رفته فیلمی بود که ارزش
یک بار دیدن را داشت و خصوصاً اگه میل دارید کارنامه پیتر اوتول و ببینید
حتماً این فیلم رو جز اولویتهای خودتون قرار بدید چرا که حتی اگه کلیت فیلم
برای شما خوشایند نباشه سبک ایفای نقش پیتر در نوع خودش جذاب و لذت بخشه.
(6.9/10)