M | F | S

My Favorite Stuff

M | F | S

My Favorite Stuff

تردید یک مسافر | نمایشنامه من

تردید یک مسافر

نویسنده : حبیب ...

نکته : ابتدای صحنه چهارم فعلا در دست تعمیره !

نقش ها >> ::

مسافر / برادر کوچکتر
پیرمرد
برادر مسافر
شاعر

دکور : ( پارچه ای پشت صحنه نصب شده که روی ان نقش جاده ای قرار دارد - نمادی از جاده و راه های دور و دراز است )

---

صحنه اول :

(مردی ژنده پوش (مسافر) وارد میشود. شلوار او وصله های بیشمار خورده – بقچه ای بر روی دوش – اندیشناک و قدم وار می اید – گویی از جای دوری می اید – در وسط سن چشمش به نقش جاده می افتد )

مسافر : اه ... باز هم تو --- ای جاده ی بی انتها... چه روز های زیادیست که بر روی تو در حال حرکتم ... روز ها ... ماه ها .. سالها ...

خستگی ؟ !!! .... گویی این تن من دیگر خستگی سفر را به خودش نمیبیند ... یا ... یا شاید این عادت است ... عادتی که مرا دچار کرده و دیگر خستگی به مذاقم خوش نمی اید ... اه ... اه ...

چه اه هایی که در این سالها از زبان همسفرانم نشنیده ام ... ! ...اه هایی از درد ... اه هایی از حسرت ... اه هایی از هیجان ...

یادش بخیر .. انگار همین دیروز بود... یا بهتر بگویم انگار همین دیشب بود که خواب دیدم سفری دور و دراز در پیش دارم ... همین دیشب بود ؟ ... نه بعید میدانم !! .. خیلی سخت و دشوار است که بخواهم باز هم بگویم همین دیشب بود ...!
اخر داستان به سی سال پیش برمیگردد

(دست در بقچه خود میکند-نانی بیرون میاورد پشت به جاده مینشیند )

مسافر : گاهی بهتر است که چشم از این جاده ی سوداگر برگیرم ... به او پشت کنم و رها از فکر مقصدم درگیر درونیات خود شوم !! ---

(لقمه ای نان میخورد .. ناگهان چیزی یادش می اید )

مسافر : نه – نه ... فراموش کرده بودم ... برای من مسافر پشت کردن به جاده هم فایده ای ندارد ...!! .. اخر میدانید چیست .. جاده که پشت و رو ندارد !!
... به هرگوشه که مینگرم باز جاده را پشت سرم میبینم

( نا امید میشود )

مسافری چون من پشت و رویی در جاده نمیبیند – جاده هم به او روی خوش نشان نمیدهد ..مگر (مکث )مگر در مسافر خانه های بین راهی شبی را اطراق کند ...

( خنده اش میگیرد—نان در گلویش ناگهان گیر میکند )

مسافر : یک بار در مسافرخانه ای اطراق کرده بودم ...

( انگار میخواهد کسی را شیرفهم کند )

برای گذراندن شب ... صبح به هنگام بیداری خود را در خانه قدیمی خود پنداشتم و داد زدم : مادر ... مادر .. ان جلیقه و اسلحه مرا اماده کن که امروز هم به مانند روزهای دیگر میخواهم به شکار بروم ... ان هم چه شکاری ... شکار گوسفند !! ..
(دور میزند .. به دنبال گوسفندان میدود خسته میشود و می ایستد )

اههههه ... نفسم بالا نمی اید ... اری .. شکار گوسفند .. اخر .. ما ! من و برادرم همیشه باید به دنبال گوسفندان رم کرده گله میدویدیم و به راه میاوردیمشان
(دوبره تصمیم میگیرد که بدود ولی پشیمان میشود و برمیگردد )
به جای اینکه ما بخوابیم و سگ گله نگه بانی دهد.. ما نگهبانی میدادیم و سگ گله چرت میزد
( گیچ میشود .. ابهام اورا میگیرد – انگار فکری را از ذهن خود دور میکند )
اها ... میگفتم ... پس از فریاد های من پیشخدمت هتل شتابان امد به اتاقم و بهت زده مرا می پایید ...

پووووف !! یادش بخیر ... چه سرنوشت عجیبی داشتم من .. هیچ وقت درخیال هم تصور چنین سرونوشتی را برای خود نمیکردم ...
شبی .. خوابی .. شبی خوابی دیدم و سی سال ! سی سال سفر کردم ...
اه اصلا بگذارید از اول بگویم :
خانه ما در دهکده ای دور قرار داشت ... جایی بی شک شبیه قصه ها .. صبح ها صدای خروس امانت را میبرید ...

( عصبانی میشود )
اههههههههههههه ... یکی ان خروس را خفه کند !! ...اخر این چه وقت سر و صدای توست ؟!! ...

( به حالت عادی برمیگردد )
برادرم همیشه میگفت : ادمی که مدتی با صدای خروس از جا بپرد خوابش سبک میشود !!

( به فکر فرو میرود )

گفتم برادر ... من یک خواهر نیز داشتم و البته فک کنم هنوز دارم

( نگران میشود )

برادرم سالها از من بزرگتر بود و خواهرم سالها از من کوچکتر ... روز هایی را بخاطر میاورم که به دنبال برادرم و خواهری که بردوشم جا خوش کرده بود گوسفندان را به چرا میبردیم

( سعی میکند حرف هایش را به تصویر بکشد )

خواهرم گاه گاهی از روی شانه ام پایین میپرید و شاپرک ها را دنبال میکرد ...
برادرم به درختی تکیه میداد و به اسمان نگاه میکرد !! .. هیچ گاه ندانستم در اسمان به دنبال چیست

( به دنبال چیزی در اسمان میگردد و سر خود را میخاراند به محیط برمیگردد )

همیشه این مسافرانند که داستان هایی برای گفتن دارند ... حالا چه مسافتی دور باشد چه نزدیک! .. مهم اینست که تو یک مسافری

(سرگرم بساطش میشود )

---

صحنه دوم :

(صحنه ای ابتدای صبح طبق توصیف مسافر – دوبرادر بهمراه خواهر خود به سوی چراگاه میروند .. خواهر انگار دور شده )

برادر بزرگتر : مراقب باش خواهر .. زیاد دور نشو .. یادش باشد به تو چه گفتم .. به ان دره ی انتهای چمن زار نزدیک نشوی !!

برادر کوچکتر (مسافر) : ( حرکات نگران کننده ای دارد – گویی در سرش اتفاقات عجیبی میگذرد و با خود حرف میزند ) اهههه .. نه نمیشود ... اخر خواب به این رنگینی ... نکند خواب ها خرافات باشند ؟!! ...
نه .. بعید میدانم !!

(برادر بزرگتر نزدیک میشود )

برادر بزرگتر : ها ... باز چه شده است ... هر چند ناگفته قصه را از بر هستم ! ..قصه ای که ماه هاست تو را محصور خود کرده است ... ولی باز هم مشتاق شنیدنم ...

برادر کوچکتر : دیشب ... دیشب هم همان خواب تکرار شد .. همان خواب عجیب !! .. ولی لذت بخش

( با شاخه ای که در دست دارد بازی میکند )

برادر بزرگتر : باز هم خواب !! .. تو این روز ها زیاد از حد خواب نمیبینی ؟ .. نکند باز هم ...

برادر کوچکتر : اری ... اری ... همان رویا !!

( برادر بزرگتر عقبتر میرود ... سن در اختیار مسافر .. با هیجانی وصف ناپذیر خواب را به تصویر میکشد )

برادر کوچکتر : میشنوی ؟ میشنوی برادر ؟ این صدا ها ... این صداهای پر از کشش ..
( خوب گوش میدهد )
اه .. این صدای طبل های یک جشن است .. اری ...این جشن شکرگزاریست ... برادر ببین مردم چه همهمه ای دارند ..صبر کن ...صبر کن !! .. دای دیگری نیز می اید... صدای گاو است ؟!!! ...(میفهمد )
گاو وحشی .. خدای من .. مسابقات گاوبازی در اسپانیا !! .. برادر ببین چه هیجانی در صورت های مردم نهفته است .. وای ان یکی دیگر چیست ؟! ..صدای ( بیشتر گوش میدهد )
صدای ناقوس یک کلیساست ... چه صدای عجیبی .. صدایی که در ان حرف هاست .. چقدر مشتاقم در پی این صدا بروم ! چه چیز ها که من در این صحنه ها نمیبینم ...

خداااااااااای من .. !!

(دو قدم عقب می اید – انگار از عرش به فرش افتاده است )

برادر کوچتر : کاش میشد .. کاش میشد همه این ها را به چشم خود دید

برادر بزرگتر : اخر چگونه؟ این زیبایی هایی که تو وصف میکنی دل هر ادمی را به لرزه می اندازد ولی اخر چگونه ؟

برادر کوچکتر : (سراسیمه ) نمیدانم .. نمیدانم

( راه میرود – بزرگتر مشغول کاری میشود – مدتی زمانی میگذرد و ناگهان برادر کوچکتر برمیگردد )

برادر کوچکتر : به گمانم تصمیم خود را گرفته ام .. اری .. دیگر به گمان هم نیازی نیست !! .. این تصمیم-تصمیم قطعی من است ...
من همین فردا عازم سفر خواهم شد ..

( برادر بزرگتر می اید حرفی بزند – توجهش به خواهر جلب میشود )

برادر بزرگتر : ( با فریاد ) خواهر .. مگر نگفتم به ان دره نزدیک نشو ..؟!

( و از صحنه خارج میشود – مسافر نیز به صحنه خویش برمیگردد )

---

صحنه سوم :

( چوب هنوز در دستش باقی مانده .. با ناراحتی ان را به گوشه ای پرت میکند )

مسافر : و رفت .. برادرم اصرار زیادی به ماندنم نکرد ... اخر او میدانست که من چه شور بی حد و نصابی برای این سفر در خود دارم ..
بقچه ای بستم و فردایش گونه های خواهر م و دستان مادرم رت بوسیدم و مردانه با برادرم دست دادم و سفر خود را اغاز کردم ...

(درمانده میشود )

مسافر : سفری که سی سال به طول انجامید ... اری دیدم همه انها را دیدم !! ... من جشن شکرگزاری های زیادی را دیدم که مردم در ان از خدای خویش بخاطر نعماتش تشکر میکردند ...
من گاوبازی اسپانیایی ها را دیدم – دیدم که چگونه گاوبازان با پارچه های قرمز رنگی گاو های بی زبان و مفلوک اما وحشی را تحریک میکردند ..
من ... من صدای ناقوس های زیادی را به گوش خود شنیدم .. همان صداهایی که گویی با تو حرف میزنند .. ولی هیچ وقت علاقه ای به دنبال کردن ان صدا ها پیدا نکردم !! ...
ابشارها .. کوه ها .. دشت ها .. دریاها .. اری .. اری من تمام اینها را دیدم ...
دیگر تحملی برایم باقی نمانده

(می ایستد رو به نقش جاده)

حالا درونم انقدر دلتنگ شده که ... ( میماند --- حرفش را عوض میکند )
میخواهم به زادگاهم برگردم ... زادگاه .. به پیش خانواده ام

( هیجان زده میشود)

مسافر : برادرم .. دوباره تو را خواهم دید .. دستان گرمت را در دستم میگیرم و به چشمانت مینگرم و میگویم : برادرم من برگشتم ...
اه خواهر نازنینم .. هنوز ان لرزش موهایت را بر لب اب که با وزش نسیمی در جریان بود را از خاطر نبرده ام !! ... شوق دیدنت امان را از من بریده .. خواااا هر ...
مادرررر ( هیجان دوبرابر )
حال که مینگرم میبینم شوقی که برای شروع سفر در وجود خود داشته ام در برابر شوقی که حالا برای دیدن خانواده ام دارم پشیزی نمی ارزید !! ..

(گیچ میشود )

نمیدانم افسوس بخورم یا نه ؟ .. اری افسوس میخورم .. سفر با اینکه ارزش های زیاد برای انسان به همراه دارد ولی ارزش های بیشتری را از او میگیرد .. خانه .. خانواده ... عشق .. عشق به خانواده .. همه را از دست دادم ..

(رو به جاده ) : و تو ای جاده بی انتها ... بدان .. بدان و از من مخواه که بار دیگر پای بر تو بگذارم ... با همه خوبی ها و بدیهایی که در تو دیدم ..! ..
در خود نمیبینم که بار دیگر با تو همسفر شوم ( برمیگردد )
راستی به من بگو تمام این سالها برای تو چگونه همسفری بوده ام .. ای کاش میتوانستی سخن بگویی

( دوباره به بساطش مشغول میشود )

---

صحنه چهارم :

(شاعری وارد میشود – عبایی بردوش و میخواند )

شاعر : سایه های یک پیرمرد .. در شب.. در شبی که تردید مسافر برانگیخته میشود ... شبی سرد و تاریک

( دو نفر گروه فرم وارد صحنه میشوند .. شاعر در وسط سن .. و از ان دو یکی سمت راست شاعر و دیگری سمت چپ )

شاعر : برگشتن ( چرخی میزند ) برنگشتن

( از سن خارج میشوند )


( پیرمردی با لباس های مندرس وارد میشود – عصا به دست – مسافر نیز به دنبالش – سرفه های پیرمرد در فضا میپیچد )

پیرمرد :میبینی فرزندم ... لنگان لنگان تمام دنیا را زیر پا گذاشتم ..
گذشتم از تمام روزگار .. این روزگار نیز با من خوب همسفر شد .. !! ..

ادمی تا بهنگامی که جوان است مغزی تهی دارد – هیچ نمیداند و هنگامی که پیر میشود اگر شانس با او یار باشد مغزش پر زدانش میگردد و جسمش تهی ! و اگر خوش شانس نباشد فکر و جسمش پوچ و بیهوده خواهد بود !!

( پیرمرد مینشیند – مسافر نگاهش از پیرمرد گرفته نمیشود )

پیرمرد : برخی انسان ها انقدر کودن هستن که در چهره ان ها نیز میتوانی این را ببینی .. من همیشه سعی کرده ام اگر در درونم کودنی بیش نیستم – در بیرون چهره ای فهیم از خود به جای بگذارم .. و البته در بیرون به دنبال راهی برای از بین بردن ان کودنی خود باشم ... سخن بیهوده نگویم .. کاری نکنم که موجبات ناراحتی کسی پدید اید ..

( چیز دیگری بخاطرش می اید )

مگر ادمی چقدر میتواند تهی مغز باشد .. من جوانانی را دیده ام که در عین جوانی چنان با خرد و بزرگ هستن که منه پیرمرد از نگاه کردن به چهره انها شرم دارم

( نگاه معنی داری به مسافر می اندازد – مسافر دست هایش را بالا میبرد تا حرفی بزند ولی پیرمرد مانع میشود )

پیرمرد : اری میدانم .. سخن گزاف میگویم .. تو از من خواستی تا سرگذشت خود را برایت بگویم .. تو از من خواستی از خانه و خوانواده ام بگویم ...
خانه .. خانواده .. هه .. هیچگاه ندانستم از کجا امده ام .. این وجود نا معلوم من .. من در سفر بدنیا امدم .. مادرم انقدر از بدنیا امدن من دلسرد شد که در حین زایمان جان سپرد ... یا شاید هم از خوشحالی به دنیا اوردن پسری چون من بوده است .. !! ..
نمیدانم .. چیزی از اون در خاطرم نیست .. ولی گاه گاهی خواب هایی میبینم از زنی که دست در دست فرزندش در گند مزارهای بلندی شروع به دویدن میکند و با هم شعری کودکانه میخوانند

( پیرمرد انگار به کودکی تبدیل شده میدود – خسته میشود )

با اینکه شعر برایم اشناست ولی کلماتش را نمیشنوم !! ..
اری او فرشته من است ... بیشک مادرم کسی ست که در خواب میبینم

( سکوت میکند به داستان برمیگردد )

پدرم زیاد پر حرف نبود .. همیشه نگاهش به دور دست بود .. دستش را محکم در دستانم میگرفتم و در جاده ها و شهر ها پیش میرفتیم ..هیچ گاه از او سوالی درباره مادرم نکردم .. ولی زمانی را بخاطر می اورم که لحظه مرگ پدرم بود .. سخت بیمار شده بود ..

در ان لحظه اخر به من نگاهی کرد و گفت : مادرت از فرشتگان نیز فرشته تر بود !! ..

و چشمانش را بست .. و مرا با دنیایی بی انتها تنها گذاشت .. اگر خانه ای داشتم .. زادگاهیی .. خانواده ای شاید میماندم و زندگی تازه ای شروع میکردم – ولی اکنون که ندارم ... تصمیم خود را گرفته ام ..
تا زمانی که رمق در پاهایم باشد میچرخم و دور خواهم شد از همه..

( میچرخد و از سن بیرون میرود )

مسافر : و او تا به الان انقدر چرخیده است که گمانم بادها او را گردباد خود نامیده اند !! ... ( به خود می اید .. )

دیگر دیر شده و نزدیک !! .. دیر برای رسیدن به زادگاهم و نزدیک مقصد من است که لحظاتی دیگر به ان خواهم رسید .. باید با این جاده های سخت دل وداع کنم ... وداعی که بیشک تا مدتها از سلامی دیگر در ان خبری نیست

( برمیگردد رو به نقش جاده )

مسافر : این اخرین شب همسفری من و توست ای دوست من ! ..
دوست !! .. من تو را دوست خطاب کردم .. تو برای من از یک دوست هم بهتر بودی ...
امیدوارم همسفری با من تو را ازرده نکرده باشد ...

( بیخیال میشود و شروع به قدم زدن میکند – پیش میرود .. دو سه قدم میرود – انگار چیزی مببیند )

مسافر : نور --- روشنایی --- اری ... خودش است !! ..
دهکده ما .. من رسیدم .. من رسیدم ...
من به زادگاهم برگشتم


پایان

Movies i've recently seen

سلام

خوب امروز یه سری میرم روی فیلمهایی که این چند وقته دیدم ..

---


Mafia
1998


Don Cortezone





فیلم نسبتا ضعیفی بودش ولی سه چهارتا سکانس خیلی خنده دار هم داشت
بازی Jay Mohr تو نقش انتونی هم دیدنی بودش !

6.5

Cool Hand Luke
1967


بدون شک باید بگم یکی از بهترین فیلمهایی هستش که از نیومن دیدم
چه بازی فوق العاده ای داشت !!
انصافا میخکوب کرد من رو از اول فیلم تا اخرش
به نظر من هم نیومن هم جورج کندی مستحق اسکار بودن که این وسط فقط کندی گرفت اسکار رو !
داستان و محتوای فیلم هم خیلی خوب بود
نقطه اوج فیلم هم اواسط فیلم بود
به داستانش نمیخوام اشاره ای کنم چون واقعا ارزش دیدن داره و حیفه !

9

-
Letters From Iwo Jima
2006


کلی صحنه ناب جنگی داخل این فیلم بود !
بعضی صحنه ها واقعا تکون دهنده بودش
در کل کلینت ایستوود واقعا فیلم زیبایی رو ساخته !
خیلی جالب بود

8

The Aviator
2004



یه فیلم جالب از اسکورسیزی ..
بازی DiCaprio واقعا خوب بود
کلا از Cate Blanchett خوشم نمیاد رو اعصابم هستش ! این فیلم هم باز همینطور بودش !
Alec Baldwin که باید همه جا باشدش :دی

7.5

Nights In Rodanthe
2008

والا به نظرم همکاری قبلی Diane Lane و Richard Gere تو فیلم Unfaithful کلی بهتر بود
اصلا محتوای داستانی خیلی بهتری داشت
در کل برام خسته کننده بودش

5




واقعا شخصیتی که Robert Downey از شرلوک هولمز به ما نشون میده جالبه تو این فیلم !
خیلی پسندیدم بازیش رو .. اون شوخی های بامزه ای هم شرلوک هولمز داشت شخصیت رو جذاب تر کرده بود
صدای رابرت با لهجه انگلیسی واقعا چیز جالبی از اب در اومده و یه کاراکتریه برای خودش !
داستان فیلم هم خوب بود ..
محیط که بینظیر بود انصافا !! خصوصا صحنه های اخر لوکیشن ها بسی خفن بودن !
مطمئنم خیلیا از این فیلم شاید خوششون نیاد ولی من که خیلی لذت بردم
واتسون با بازی Jude Law هم شخصیتش خیلی میخورد به شرلوک هولمز (البته من کلا از Jude Law خوشم نمیاد )
در کل به نظر من از اون فیلم هایی هستش که واقعا ارزش داره یه شماره دیگه با همین عوامل و بازیگر ها ازش ساخته بشه

8


My Left Foot: The Story of Christy Brown
1989






فوق العاده زیبا با بازی استادانه ی Daniel Day-Lewis
واقعا مستحق این اسکار بهترین بازیگری که بخاطر این فیلم گرفت بود !!
حقش بود .. (البته من از بازی تام کروز در فیلم Born on the Fourth of July که ساخت همین سال بود هم واقعا لذت میبرم ولی خوب .. )


9

The Whole Ten Yards
2004




نیمه اول فیلم که کاملا بچه گانه بود و اصلا نمیشد تحملش کرد
خصوصا این Kevin Pollak شدیدا رو اعصاب بود و نصف داستان با حضور ایشون ابکی شده بود ..
اواخر فیلم باز بهتر شد و یه خورده داستان سر و شکل درست و حسابی به خودش گرفت
متیو پری نسبت به The Whole nine Yards بازیش در این فیلم افت کرده بود و اصلا خوب نبود کارش
باز یه تیکه هایی از بازی بروس ویلس رو میشد لذت برد ازش ..!

5

Evan Almighty
2007




استیو کارل در نقش حضرت نوح ..
مورگان فریمن هم برای دومین بار در نقش خدا ظاهر شد ..
من این فیلم رو در مقابل Bruce Almighty واقعا بسیار ضعیف میبینم ولی خوب در نوع خودش جالب بود سوژه ش
استیو کارل رو مثله همیشه من دوست داشتم کلا ازش خوشم میاد
تیتراژ پایانی هم دیدنی بود

7

It's Always Fair Weather / Musical



فیلمی با کارگردانی جین کلی و استنلی دونن !
کاندید دو اسکار در سال 1956
کمدی موزیکال بسیار زیبایی بودش که من حدود دوماه پیش دیدمش و واقعا لذت بردم
علاوه بر زیبایی های کار جین کلی شما میتونید کار دو بازیگر بسیار خوب دیگه رو هم در این فیلم ببینید و لذت ببرید
فیلم نمره 7.1 رو در IMDB داره ولی به نظر من حداقل لیاقت نمره 8 رو داره (حداقل! )

Gene Kelly در نقش Ted Riley
Dan Dailey در نقش Doug Hallerton
Michael Kidd در نقش Angie Valentine

داستان فیلم راجع به سه نفر هستش که با هم در جنگ جهانی دوم خدمت کردند و در طول این رابطه بسیار صمیمی با هم برقرار کردن و بهترین دوست همدیگه به شمار میرن !
در اخرین شبی که با هم هستن و برگشتن به نیویورک به یه بار میرن و با هم به عیش و نوش میپردازن و از برنامه هاشون برای اینده و اتفاقاتی که ممکنه براشون بیافته حرف میزنن !
قبل از اینکه هر کدوم به راه خودش بره و به قولی از همدیگه جدا بشن از همدیگه قول میگیرن که ده سال دیگه همون موقع همون جا همدیگه رو باز ملاقات کنند و ..


از نظر رقص و موزیکال بودن فیلم واقعا باید یه تشکر جانانه از choreograper های فیلم کرد ولی از نظر داستان شاید به مرور که به اواسط فیلم میرسیم یه خورده با ضعف و افت نسبتا زیادی روبرو بشیم ولی بازم هم گیرایی خودش رو فیلم از دست نمیده
و البته اون قطعه های شاهکار موزیکالی که درون فیلم هست باعث میشه تماشاگر وقت خودش رو تلف شده ندونه و باز هم بشینه و ادامه فیلم رو ببینه !
این فیلمنامه توسط Betty Comden & Adolph Green نوشته شده


فیلم دارای صحنه های موزیکال فوق العاده زیبایی هستش و برای من به شخصه به جای اینکه خسته کننده باشه بیشتر انرژِی دهنده و شارژ کننده بودش
شاید بشه شروع زیبایی کار این سه دوست تازه از جنگ برگشته رو از سکانس رقص با سر سطل زباله دونست !


صحنه فوق العاده بینظیر رقص Gene Kelly در حال اسکیت !!
(من اینقدر از این صحنه خوشم اومد که سه چهار بار پشت سر هم برگردوندم و بهش نگاه کردم )



یکی از صحنه های خیلی خلاقانه و زیبای فیلم درون رستوران هستش ( عکس ها رو کوچک کردم برا سنگین نشدن صفحه )


یکی دیگه از صحنه های موزیکال جالب صحنه مربوط به Cyd Charisse در نقش Jackie Leighton هستش



خوب فک کنم بهتره همش رو دیگه نگم دوستان اگه به فیلم های موزیکال علاقه مند هستند این فیلم رو از دست ندن !

Imdb
لینک های مربوط به مقالات و نقد ها
لینک برای دیدن تریلر فیلم