Fallout - Tvshow - Season 01
زمان تماشا : 25 الی 28 خرداد 1403
تقربباً بدون داشتن هیچگونه دانش و آگاهی نسبت به محتوا و حتی عوامل سریال به سراغ دیدنش رفتم. صرفاً از روی اینکه نمره خوبی گرفته و داره این روزها ستایش میشه و گفتم شاید بتونه عنوان سرگرم کننده ای واسه من باشه. و البته که وقتی توی صحنه اول با دیدن یکی از محبوب ترین بازیگرهای سریالی خودم، والتون گاگینز روبرو شدم، این امیدواری دو صد چندان شد. پسر، من عاشق این بازیگرم. حتی توی سریال های سطح پایین هم که بازی می کنه، حضورش و نوع بیان و فن بازیگریش به دلم می شینه و البته که همین عنصر برای من کافی بود که سریال جدید رو به شکل مشتاقانه ببینم.
و نه تنها گاگینز تو این سریال عالی بود بلکه هزاران جور عنصر جذاب دیگه هم توی فیلم داشتیم.
- ساندترک عالی از رامین جوادی
گرچه این نکته رو تا پایان سریال و چک کردن لیست عوامل نفهمیدم ولی وقتی فهمیدم با خودم گفتم «آهاااا، حالا منطقی شد» و این نکته خیلی جذابی بود.
- ساندترک انتخابی کلاسیک جذاب
یه عالمه موسیقی کلاسیک انتخابی واسه جای جای سریال انتخاب کرده بودن؛ چه از فضای خشک بیرون و چه پناه گاه ها و وضعیت مخوف گاهاً ترسناکی که در عین نرمال بودن داشتند.
- بازیگرهای تازه و جذاب
حالا شاید برای من تازگی داشتند ولی من تا حالا شناختی از بازیگر نقش لوسی (اِلا پرنل) و یا مکسیموس (ارون موتن) نداشتم و هر دو رو توی این سری دوست داشتم. علاوه بر این دو، بازیگرهای فرعی هم خیلی دلچسب بودن. مثلاً حضور کوتاه مت بری، یکی از بازیگرای موردعلاقه ام توی سریال What do we do in the shadows که هم صداپیشگی ربات رو داشت و هم نقشی کوتاه رو داشت و امیدوارم در آینده بازم چیزی ازش ببینیم. یا مایکل امرسون که گرچه نقش کوتاهی داشت ولی همیشه حس آیکونیکی به شخصیت های سریالی میده. حتی ملازم مسخره ای که بعدها به مکسیموس اضافه شد (جانی پمبرتون) هم در عین بی رنگ و رو بودن به نقش حسابی می خورد و من حضورش رو دوست داشتم.
- دنیا سازی جذاب
دنیایی که خارج از پناهگاه داشتیم، خیلی عالی طراحی شده بود؛ چه از لحاظ فضای آخرالزمانی صحرا و خرابه ها و آشوب های حاکم بر بازارهای محلی عجیب و غریب و چه از لحاظ شخصیت های فرعی و پوشش و لباس و طراحی دکور و صحنه هایی که با جزئیات خیلی خوب روشون کار شده بود. همه و همه باب میل من بودن.
- دوری از پاستوریزگی
انتظارش رو نداشتم که تو سریالی که یه جورایی Mainstream شده، خشونت خوبی رو ببینم یا صحنه هایی دور از انتظارم به وقوع بپیونده ولی نویسندگان سریال ابایی از بی رحم نشون دادن شخصیت هایی مثل غول ماجرا نداشتن و این نکته خوبی بود. یا ترسی از اینکه به معصومیت لوسی صدمه ای بزنن نداشتن و اینا همه کار رو هیجان انگیزتر می کنه.
- زمینه سازی خوب برای فصل های بعد
نمی دونم تو ادامه سری چقدر افت و خیز داشته باشیم و چقدر این سریال بتونه موفق ادامه پیدا کنه و اصلاً چقدر کش داده بشه ولی بهرحال تو فصل اول شاخ و برگ خوبی به دنیای حاکم بر سریال داده شد و میشه انتظار داشت که حداقل تا دو فصل دیگه بتونیم سطح کیفی رو بالا نگه داریم.
- تمرکز نکردن روی بخش زامبی های دنیا
این نکته گرچه کوچیک و حاشیه ایه ولی من اینو خیلی دوست داشتم که فقط توی یکی دو صحنه کوتاه اثری از زامبی ها دیدیم و خدا رو شکر کردم که سریال، یک سریال زامبی محور نشد.
روی هم رفته اوقات خوبی رو با ماراتون زدن این سریال سپری کردم و از دیدنش راضی ام. خصوصاً بخش بازیگر موردعلاقه ام والتون گاگینز که حسابی باب میلم بود و بهش بهای خوبی واسه ایفای نقش داده بودن. (7/10)
The Dark Crystal Age of Resistance
جواهری از ناکجاآباد
با بیشتر شدن تعداد سرویس های استریم و وسعت پیدا کردن شبکه های اینترنتی و مخاطب پسندی مثل نتفلکس، آمازون و حالا دیزنی + که در راهه و از الان عنوان های جذابی رو معرفی کرده چنین لحظاتی پیش میاد که ما ناگهان توسط اثری جدید غافلگیر میشیم و با وجود داشتن شک ها و دودلی های خودمون به اون اثر جدید شانسی برای درخشیدن میدیم. The Dark Crystal Age of Resistance نمونه براق و خوشایندی از این قبیل عنوان هاست. یک ماجراجویی بزرگ و پر از شگفتی در دنیای ثرا و موجودات مختلف و متفاوتی که در این دنیا زندگی می کنند؛ سنت هایی که اونا دارند و تاریخچه ای که در گذرانه و ما رو به دل ثانیه های خودش فرو می کشونه. گاهی باید ریسک ساخت آثار مختلف ولی جدید رو به جون خرید و به یک سری جدید فرصت رشد داد .. خوشحالم که تو این مورد با یک اثر رضایت بخش روبرو شدم.
اما در مورد سری، در عین اینکه شما دنیایی جدید رو با The Dark Crystal Age of Resistance تجربه می کنید تفاوتی آشکار رو به نسبت آثار دیگه ی نتفلکس و یا شبکه های دیگه می چشید. نوع عروسک گردانی یا استفاده از CGI زیبا برای تصاویر بکگراند چیزی جدید برای چشمان ماست و در عین اینکه این مسئله چیزی جدیده، فرمت پذیری و شکل دهی به این فاکتور بزرگ به نحوی دلپسند انجام شده و این بخش از تفاوت سری ذره ای از دلخواه بودن سریال کم نمی کنه. بلکه برعکس، جنبه ای تاریک رو به کارکترهای منفی اثر می بخشه و البته، شخصیت های خوب و خیر سری رو هم به چشم ما خوش می نشونه. کافیه به گروه خونخوار و جاه طلب اسککسیس ها نگاهی بندازید و لحظاتی که اونا قهه قهه میزنند و نقشه های شیطانی می کشند و عصاره هایی که از گلفلینگ ها بیرون کشیدن رو سر می کشند رو ببینید؛ حقیقتاً این لحظات جنبه دارک و خوفناکی به اثر می بخشند. یعنی با اینکه با یک اثر عروسکی روبرو هستیم ولی این اصلاً کار رو برای سازندگان سری سخت نکرده که بتونند این اثر رو به یک اثر تاریک تبدیل کنند و همچنین کارکترهای دلخواهشون رو ظالم نشون بدن. این یه امتیاز مثبت و جذابه. و نه ... فکرشم نکنید؛ با یک اثر بچگانه یا شبیه به آثار بچگانه هم طرف نیستید.
اینطور که من احساس کردم The Dark Crystal به راحتی می تونه طیف طرفداران پرشور خودش رو داشته باشه؛ یه دنیای جدید که می تونه بارها و بارها شاخ و برگ داده بشه و در قالب سری های مختلف به تصویر کشیده بشه. چیزی که هالیوود و صنعت سریال سازی هم بهش علاقه زیادی داره (هه!) و بعید نیست که این اتفاق بیافته. کاش اگه این اتفاق قراره بیافته به نحو احسن بیافته و موجبات خوشحالی من فراهم بشه! از طرفی، تو نگاه اول و بعد از منتشر شدن نقدهای مختلف می تونید ببینید که این سری واقعاً هم گرفته و ازش حرف های مثبت زیادی زده میشه ولی هنوز من اون قشر بزرگ طرفداران رو ندیدم و احساس می کنم کمی در حق سری کم لطفی شده. شاید به زمان نیازه ... باید ببینیم.
شخصیت پردازی و معرفی موجودات جدید این دنیا وسوسه کننده ست؛ شما با دیدن یک موجود جدید در این سریال هی به سرتون میزنه که "کاش یه موجود دیگه هم ببینیم" و یا "چه جذاب، دیگه چه چیزایی تو این دنیا وجود داره که من از وجودشون بی خبرم؟" و این نوع جملاتی که من و یا شما در حین دیدن این سری با خودتون تکرار می کنید بهتون نشون میده که این سری چقدر راحت خواستنی میشه. علاوه بر اون بعضی کارکترهای سریال مثلاً چمبرلین، شکارچی، دیت، آگرا و ... به خوبی به ذهن بیننده وارد میشن و خوب یا بد، مخاطب دلش می خواد اون کارکترها به اهدافشون برسند. من در طول دیدن قسمت ها به خودم می اومدم می دیدم که دارم چمبرلینِ منفور رو تشویق می کنم و یا دلم می خواد که شکارچی رو بیشتر ببینم و رعب برانگیز بودن این شخصیت برام چیزی جالب توجه بود. بعضی کارکترها رو میشد بهتر بزرگ کرد؛ مثلاً احساس کردم که ریان چیزی کم داره یا جنرال می تونست وحشی تر از این جنرالِ احمق باشه. یا امپراتور می تونست بزرگتر از این حرفا باشه .. ناسلامتی بزرگترین کارکتر اسککیس هاست و جای کار داشته. اما وقتی کل اثر رو از نظر می گذرونم می بینم از کلیت شخصیت پردازی راضی ام و خیلی تمایلی به ایرادگیری از اون ندارم.
نهایتاً باید بگم که انتخاب The Dark Crystal Age of Resistance و دیدن ماراتون وارش فکر خیلی خوبی برای گذروندن چند روز تعطیلی بود. امیدوارم در آینده بیشتر درباره این سری بشنوم و اگر هم نشنیدم خیالی نیست و جز کارهای خوبی خواهد بود که به دیگران برای دیدن پیشنهاد میدم.
And that's how you do it
انتظار داشتم این فصل به سمت و سوی دارک و جنبه های سیاه تری حرکت کنه و وقتی دیدم ریتینگ هر اپیزود فصل رفته رفته بالاتر رفته و البته امتیاز متای فصل جدید حسابی بالاست امیدوار شدم که این فصل یه چیز عالی ببینم. و نمره خوب فصل از همین اپیزود چهارم شروع میشد که واقعاً در تعجب بودم که چه چیزی انتظار منَُ میکشه. و بعد وارد این اپیزود شدم ... چه اپیزود خلاقانه و زیبا و دلچسبی بود. نه جنبه تاریکی که می خواستمُ داشت و نه پرحرفی همیشگی کارکترهای انیمیشن. یه چیز پر از سکوت و پر از محصور کنندگی درون این اپیزود نهفته بود که بیننده رو به راحتی به دنبال خودش می کشوند. مثل یک انیمیشن صامت و پر حرف نگفته بود و در کنارش حس همیشگی سری هم در زیرپوست لحظه لحظه اپیزود نهفته بود و ترکیبی عالی به وجود اومده بود.
معمولاً وقتی از اپیزودی تعریف میشه میگن که تو یک چشم بر هم زدن اون اپیزود گذشت ولی نمی دونم بخاطر جنبه دریایی اپیزود بود یا چیزی غیر از اون، من اصلاً احساس یک چشم بر هم گذشتن اپیزود رو نداشتم و تمام و کمال از جریان حاکم بر انیمیشن و اتفاقاتی که بر سر بوجاک می اومد لذت میبردم. یه سناریوی خیلی باحال زیرآبی همراه با انواع و اقسام خلاقیت های داده شده به موجودات دریایی و یک کمدی تاریک پدید اومده با شخصیت دپرس و بهم ریخته ی بوجاک!
روی هم رفته این اپیزود به راحتی تونست کلمه Wow رو تو انتهای اپیزود از زبون من خارج کنه و این چیز فوق العاده ای واسه من بود. لحظات آخر و اتفاقی که با جریان ماسک بوجاک داشتیم معرکه بود و بعد اون آهنگ اندینگ معرکه تر و یه اپیزود Perfect تحویل ما داده شد. و خوبی کار اینه که هنوز هم اپیزودهای جالبی در راهه و من که بعد از نوشتن همین پست سریعاً میرم سراغ دیدن اپیزود پنجم!
تو شروع مطمئن نبودم که با چی طرف هستم ولی حالا باید بگم که ماراتون زدن این سریال کار خیلی خوب و به جایی بود. دیگه ماراتون زدن کارهای نتلفیکس تبدیل به یکی از سرگرمی های موردعلاقه من شده و ایندفعه هم با از راه رسیدن Stranger Things ، سریال جدید این شبکه استریم کننده سریعاً اونُ دانلود کردم ولی خب، دیدنش با یک هفته تاخیر همراه شد. اما بهرحال سریال اونقدر جذاب بود که در کمتر از دو روز اونُ ببینم و حسابی از دیدن این سریال راضی هستم. حالا شاید نه در حد نمره 9 ای که تو بعضی سایت ها بهش دادن ولی خب به راحتی بهش نمره 8 رو میدم و میگم که ارزش دیدنُ داره.
سریال Stranger Things یه سریال مهیج و جذابه. تم ترسناک خوبی داره و در کنار تمام اینها یک عالمه بازیگر کودک و نوجوان جدید داره که میشه حالا حالاها روی اونا حساب کرد و به نظر من بعضی از اونا از الان آینده درخشانی خواهند داشت. امیدوارم بازیگرهایی مثل بازیگر نقش "مایک" یا "یازده" دیده بشن و بهشون بها داده بشه .. خصوصاً یازده که حسابی عالی در نقش خودش فرو رفته بود و میمیک های به جایی رو در صحنه های لازم داشت .. حس ترس، معصومیت، قدرت و ... رو به خوبی به رخ می کشید. برخلاف خیلی کارهای دیگه که بازیگرهای کودک اونا ضعیف ترین بخش سریال یا فیلم به نظر میرسند اینجا اونا نقطه قوت کار شناخته میشن و من یکی که با فرعی ترین کارکترهای کودک سریال هم ارتباط برقرار کردم. چه زورگیرها و چه رفقای مایک و ویل و باقی بچه هایی که به تصویر کشیده شدند.
استفاده از برهه زمانی دهه 80 میلادی حس کلاسیک خاصی به اثر بخشیده بود. این یکی از نکات موردعلاقه من از این سریال بود. فضا سازی قشنگی در این زمینه بکار برده شده بود که حتی در دیالوگ های کارکترها هم میشد اونُ حس کرد. دنیای دیگه ای که کارکترهای انیمه در اون زندگی می کردند و بعد اتفاقات مرموزی که شاهدش بودند ... همه چیز به طرز خیلی خوبی با هم تلفیق شده بود و سریال رو دیدنی کرده بود.
از جمله بازیگران دیگهی سریال وینونا رایدر چند جا خوب منُ گرفت و اجرای نقش جویس توسط اونُ دوست داشتم .. مثلاً یکی از صحنه های موردعلاقه ـم صحنه رودرویی اون با مرد مسئول اون منطقه قرنطینه شده بود که چطور باهاش رک حرف زد و دیالوگ های محکم و قوی ای به زبون آورد. معمولاً کارکتر مادر یا پدری که همیشه داره بخاطر نبود بچه خودش ناله و گریه می کنه روی اعصابه ولی اینجا رایدر تونسته بود روی اعصاب رفتن خودش رو به حداقل ممکن برسونه! در کنار وینونا جناب رئیس پلیس "هاپر" هم خیلی خوب توسط دیوید هاربور ایفای نقش شده بود. من از همون ابتدای ورودش جذب شدم و خوشحالم که به اون نقشی بیشتر از یک پلیس ساده داده شد. در مورد این دو کارکتر رضایت نسبتاً زیادی داشتم و اونا رو مکمل های خوبی برای باقی کارکترهای سریال می بینم.
سریال از لحاظ ترس، حس خوبی داشت و چندجایی با جنبه های مرموز خودش خوب تونست دلهره رو به دل من بندازه. حتی بعد از برملا شدن جریان هیولا هم باز تونستیم از حضور همین هیولا بهره بگیریم و بیشتر ترس رو به فضا قالب کنیم. نانسی و جاناتان لحظه های خوبی رو در مقابل هیولا داشتند و بعد از اون هم که استوی بهشون ملحق شد و تیم سه نفره باحالی از آب در اومد. و کلاً باید به این هم اشاره کنم که تیم نوجوان سریال هم در نوع خودش عالی بود و جای تعریف و تمجید دارند.
روی هم رفته جذابیت اثر رو در حدی می بینم که اونُ به راحتی به دوستای خودم پیشنهاد بدم و در کنارش امیدوارم فصل دومی که از الان برای اثر تایید شده به خوبی فصل اول باشه. من که از الان یک سری تئوری ها در مورد اینکه در فصل دوم چه اتفاقاتی خواهد افتاد در ذهن دارم و فکر می کنم میشه از این فضا به خوبی استفاده کرد. جنبه مرموز اثر هنوز تا مقدار خیلی خوبی بر سر جای خودش باقیه و میشه روی اون مانور جذابی داد.
This will never end cause I want more
More give me more give me more
This will never end cause I want more
More give me more give me more
If I had a heart I could love you
If I had a voice I would sing
After the night when I wake up
I’ll see what tomorrow brings
(خطر اسپویل)
ماراتون کوتاه ولی هیجان انگیز من به پایان رسید. سوالی از همون ابتدای سریال به ذهنم رسید این بود که چرا تا به حال وایکینگ ها رو به این جذابی ندیده بودیم؟! حقی که این سریال به خوبی و به زیبایی هر چه تمام تر برهه زمانی وایکینگ ها رو به تصویر میکشه؛ داستانی زیبا از یک پادشاه وایکینگ به نام رگنار لاثبروک، همسران، پسران، همراهان، متحدان و دشمنانش! رگنار رو میشه هم شخصیت پیچیده ای دونست و هم شخصیتی ساده. بودن چه بسیار صحنه هایی که با تمام وجود پیروزی رگنار رو طلب می کردم و به عنوان شخصیت اول داستان گیرایی فوق العاده بالایی در وجود این کارکتر نهفته بود. خیلی بار سنگینی از لحاظ جذبه سریال بر روی دوش این کارکتره و روزی که این کارکتر از این سریال محو بشه روز بدی برای این سریال خواهد بود.
اینکه داستان بر اساس واقعیت و تاریخ ساخته میشه رو نمی دونم چقدر جدی بگیرم؛ رگه ها و نشانه ها و شباهت هایی بین حقایق وجود داره ولی امیدوارم در ادامه مسیر داستان از تاریخ جدا بشه و بعضی از اتفاقاتی که تصور میشه نیافته. با وجود مبهم بودن بعضی قسمت های تاریخچه خاندان رگنار میشه دست به اینکار زد و خلایق فیلمنامه ای به وجود کار داد. بهرحال منتظر دیدن ادامه راه داستانی هستم.
فصل های یک تا سه حقیقتاً جذابیت های زیادی داشتند. بخاطر شخصیت رگنار، دوستی اون با اتلستن، تمرکز بهتر روی وایکینگ ها و خصوصاً کارکتری مثل فلوکی! من فلوکی رو بعد از رگنار محبوب ترین کارکتر خودم از این سری می دونم و از حرکات و افکار و روی هم رفته کارکتر اون خیلی خوشم میاد .. چیزهای ریزی مثل تکون دادن دست هاش به نشونه عصبانیت ناخودآگاه منُ می گرفت! رولو آدمُ گیج میکنه ... هیچ وقت نمیتونی بفهمی تصمیم به انجام چه کاری داره و فصل چهارم هم که دیگه نوبرشُ آورد و دست به کارایی زد که اصلاً فکرشم نمی کردم. هر چند هنوز ته دلم امیدوارم اینها همش یه نقشه باشه و رولو به جمع برادرش و دیگران برگرده ولی مگه میشه یک نفر اینطور به افراد خودش خیانت کنه؟! بهرحال به نظر میرسه داستان رولو چیز متفاوتی با اونی که فکر می کردم شد. بالاخره تونست از سایه رگنار بیرون بیاد و برای خودش کسی بشه! به قول پیشگو، با سرنوشتی که پیش روی اونه، می تونه بره لب ساحل و لخــت شروع به رقصیدن کنه! منم بخوام پادشاه فرانسه بشم اینکارو می کنم!
موزیک خوب بود .. جو جنگ و غیرجنگی خوبی رو به فضا میداد. همین لحظه هم در حال گوش دادن به موزیک کار هستم.
حسرت من حالا دو چیزه :
- از دست دادن اتلستن! چون واقعاً اتلستن یک شخصیت حیاتی برای نگه داشتن کفه ترازوی سریال بود ... جنگ بر سر ایمان و مذهب رو به زیبایی نشون میداد؛ ابهامی که در سرش داشت و از اون مهم تر، رابطه ای که با رگنار داشت و تاثیری که بر روی شخصیت رگنار داشت تاثیر واقعاً جالبی برای بیننده و من بود. حالا دیگه لحظات زیادی هستند که دلم می خواد باز اتلستن رو ببینم و جای خالی وجودش احساس میشه.
- برگشتن به وایکینگ ها! منظورم تمرکز روی وایکینگ هاست. در حال حاضر داستان شاخه شاخه شده و هی به وسکس میریم و هی به فرانسه و خدا میدونه دیگه چه شاخه هایی قراره اضافه بشن! بجای این گستردگی به همون دنیای کوچکتر وایکینگ ها تمرکز میشد لذت کار همچنان بالا می موند. ولی خب انگار تاریخ باید به جلو حرکت کنه و باب میل همه پیش نخواهد رفت؛ کارکترهای محبوب کشته میشن و کارکترهای جدیدی پا به صحنه میذارن.
در هر صورت سریال بسیار با ارزشی بود و خاطره خوبی از اینکار با من باقی خواهد ماند. منتظر دیدن ادامه فصل چهارم هستم. امیدوارم رگنار به این زودی ها از بین کارکترهای سریال نره و هنوزم جا برای نشون دادن ابهت کارکتری خودش داشته باشه.
یک سریال خانوادگی، از نوع غربی و وسترن کمدی.
فوق العاده نیست، نباید انتظارات رو بالا ببرید ولی اگه با خیال راحت و با دلخوشی پای دیدن سری بشینید از دیدنش لذت میبرید. گفتنی های خوبی درون سری وجود داره و میشه روی سرگرم شدن توسط اون حساب کرد. از صحنه های احساسی خوب و دلخوش کننده تا صحنه های کمدی بامزه. کارکتر روستر یه کارکتر قابل اعتماد واسه صحنه های کمدیه و اشتون کوچر هم تونسته به خوبی از جو Two and a half men خارج بشه و نقش کولت رو جالب و خوب از آب در آورده. ولی اگه قراره از کارکترها حرف بزنیم، باید به بو بنت با بازیگری سم الیوت اشاره کنیم؛ کارشُ به زیبایی هرچه تمام تر در نقش پدر خانواده انجام داده و واقعاً میشه با حضور اون استخون بندی این خانواده رو باورپذیر دونست.
فضای وسترن ولی ملایم کار به دل میشینه. واقعاً بدم نمیاد چنین اثری رو دنبال کنم. تا بحال به فکرم خطور نکرده بود که یک سیت کام وسترن ببینم ولی حالا به لطف نتفلکس شد و دیدم و لذت هم بردم. حس و حال خونه هاشون، حیاطشون و ماشین هاشون و حتی صحنه هایی که پای حیواناتشون مثل گاوها وسط کشیده میشد و میشد اونا رو تو صحنه دید آدمُ یاد بعضی لحظات سریال خاطرانگیز "پزشک دهکده" میندازه. جالبه که تو همین لحظه و در حال نوشتن به یاد اون سریال افتادم و حس می کنم همین تلنگر لحظه ای به گذشته نشون میده که این دو چه نکات ظریف نزدیکی به هم دارن. کلیت متفاوته ولی جنس فضا و لوکیشن های هر دو کار کمی بهم شباهت داره. این نکته خوبیه و به فال نیک بگیریمش.
در مورد داستان حرف آنچنان زیادی نمیشه زد؛ منظورم از نوع بد نیست .. داستان خوبه و پیشرفت هایی دیده میشه .. ملایم پیش میره .. رابطه کولت و روستر و پدر و مادر و البته ابی با بازی زیبای الیشا کاتبرت که تصورشم نمی کردم بتونه در چنین فضایی خوب کار کنه ولی اینکارو کرد. به خوبی نقش ابی رو به ذهن من قالب کرد و فکر کنم از این به بعد اونو با نقش ابی به خاطر بیارم. هر چند اعتراف می کنم آنچنان چیز زیادی از این بازیگر ندیدم و شاید سریال 24 یکی از معدود تجربه های خوب من با این بازیگر بوده باشه ولی خب همین تک سریال می تونه کافی باشه تا شخصیتش واسم خاطرانگیز بشه. و بله دیگه، میشه گفت The Ranch خاصیت خاطرانگیز بودنُ داره. بخاطر صحنه های ریزی مثل در آغوش گرفتن ها و حس خانوادگی خوبی که درون کار گنجونده شده ارزش دیدنُ داره، اگه دنبال یه کار خانوادگی خوب هستید میشه روی این کار حساب کرد و در حاشیه، فکر می کنم اگه بیننده اهل اون حوالی و فضای مزرعه داری و غیره باشه، بیشتر از یک بار هم به سراغ دیدن اثر میره.
بهرحال من که از دیدنش لذت بردم ... منتظر فصل دوم کار هم می مونم!