بعد از سال ها تونستم اکانت قدیمیم توی Imdb رو به طریق عجیب و غریبی برگردونم و چون مدتی هست که حس فیلم بینی درونم برگشته، تصمیم گرفتم یکی دو خطی به فیلم هایی که می بینم اشاراتی کنم و به یاد قدیم کارایی که دیدم رو لیست کنم.
Palm Trees and Power Lines
2022
بدون هیچ شناخت و آشنایی خاصی سراغش رفتم. طریقه آشنایی دو شخصیت شیرین و دوست داشتنی ولی در عین حال نامتعارف و ناخوشایند به نظر می رسید. و اصلاً پیش بینی نکردم که قراره به چه سمتی بره. بهرحال صحنه های ناخوشایند جالب توجه ای توی نیمه دوم داشتیم که باعث شد حداقل فیلم رو فیلم متفاوت و غیر پاستوره ای بدونم. روی هم رفته از تماشای این فیلم راضی بودم.
6.5/10
Fracture
2007
جریان همیشگی تبدیل آنتونی هاپکینز به یک مغز متفکر و حیله بازی بی رقیب که هرچند به هاپکینز حسابی می خوره و سرگرم کننده ست ولی باید دیر به دیر دیده بشه تا قدرش دونسته بشه. دیدن رایان گازلینگ جوونتر هم در نوع خودش جالب بود. روی هم رفته هر چند سرگرم کننده ولی گاهاً کسل کننده هم میشد و بازم چشم بسته سراغش رفته بودم و نسبتاً راضی بودم.
5.5/10
The Pianist
2002
از جمله فیلم هایی که از سال ها پیش اسمش رو می شنیدم و به عنوان یه فیلم بین نسبتاً حرفه ای همیشه برام سوال بود که هیچوقت سراغش نرفتم و حالا که رفتم باید بگم، خوب و قشنگ و دلپذیر بود. کم و بیش میشد داستان رو پیش بینی کرد ولی بهرحال از بازی آدرین برودی لذت بردم و دلم خواست بیشتر ازش فیلم ببینم.
7.5/10
و همین لحظه
در حال دیدن Down By Law. با بازی تام ویتس عزیزم هستم. باید جالب باشه.
آیا سفر یک چیز ضروری برای ما انسان هاست؟!
سوالی که این روزا بارها و بارها توی ذهنم سعی میکنم جوابی براش پیدا کنم، اینه که ما چقدر نیاز به سفر داریم و آیا حتی کسانی که همچین میلی به سفر ندارن و یا صرفا تو فضای مجازی با دیدن سفر دیگران، هوس سفر به سرشون میزنه و فکر میکنن میتونن از یک سفر لذت ببرن هم میتونن از رفتن به سفر لذت ببرن یا نه.
فکر کنم الان نزدیک به دو سال میشه که هیچ سفر دور و درازی نرفتم. بجز اینکه چند ماه اخیر هر دو هفته یک بار مسیر ۴-۵ ساعته کنگان به شیراز رو برای رفتن به کلاس ساکسیفون طی کردم. گرچه سفر یک روزه ست ولی من از جاده و موزیک و اطراق های بین راهی لذت می برم. استرس شهر شلوغ اذیتم میکنه و تا عصر دلم میخواد فورا برگردم به محیط و اتاق و خونه خودم و ریلکس کنم.
تو سفرهای طولانی تر همه چیز بستگی به همراه و شکل سفر داره. مثلا من اگه با هواپیما به مشهد برم، آرامش بیشتری دارم تا اینکه بخوام با اتوبوس به اردبیل برم و روزانه چندین ساعت توی اتوبوس بشینم و از این پهلو به اون پهلو بشم و سرعت کم اتوبوس رو تحمل کنم.
دیروز فکرم در نهایت به این نتیجه ختم شد که نه، من خیلی مثل دیگران به سفر نیاز ندارم. البته دیدن مناظر طبیعی، جنگل ها و دریاچه ها و جاهای دیدنی برام یه چیز خواستنیه و واقعا دوست دارم محیط هایی که تا بحال ندیدم رو ببینم ولی درنهایت، آرامش و خلوتی که تو خونه خودم دارم رو به اون تجربه ترجیح میدم. شاید بخاطر درون گرا بودنمه و یا شاید بخاطر اینکه ذاتا انسان منفی بافی هستم و شاید ترس از لذت نبردن از سفر و حسرت وقت از دست رفته. مثلا شاید سه روز تعطیلی رسمی رو توی تقویم داشته باشیم و من این سه روز رو بزنم به جاده و بعد که لذتی نبردم، بهش فکر میکنم که چرا سه روز توی خونه نموندم و از فضای ریلکس کننده خونه خودم لذت نبردم. و حالا باید برگردم سر کار و دوباره منتظر یه تعطیلی باشم که معلوم نیست کی از راه برسه.
بهرحال فکر میکنم اگه در آینده تکنولوژی رفت و آمد یک سفر رو آسان تر کنه، بیشتر به سفر رفتن متمایل بشم ولی در حال حاضر ترجیح میدم تو خونه بمونم و از تنقلات، تقریحات، گوشه دنج همیشگیم و آرامش روانی که میتونم اینجا داشته باشم لذت ببرم.
فضای مجازی تاثیر عمیقی روی فکر دیگران درباره سفر داشته. دیدن دوستانی که مدام به کوهنوردی میرن، دوستانی که مدام تو جاده هستن و دوستانی که همش درحال سفر کردن هستن، باعث میشه که شما هم ناخودآگاه نه از سر حسودی، بلکه از سر این حس که شاید دارید چیزی رو از دست میدید، به مقوله سفر فکر کنید.
این فکر همچنان واسم در حال توسعه ست و قطعی نشده، بهرحال دلم خواست یکی از افکار خودم رو که این روزها درگیرش هستم بنویسم.
ماجرا به شکل خیلی سریع و روونی ادامه پیدا کرد؛ به حدی که من کمی متعجب داستان رو دنبال کردم. فکر نمی کردم اینقدر سریع از بعضی تیکه های داستان عبور کنیم. شاید این بخشی از روتین ادبیات جنایی باشه ولی سپری کردن انتقام ها یکی پس از دیگری خیلی فوری رخ دادند و من رو به این فکر فرو بردند که اگه قراره در همین 100 صفحه تمام انتقام ها گرفته بشه، باقی 200 صفحه رمان به چه چیزهایی متمرکز میشه.
در هر صورت، دنبال کردن ماجرای تریسی کمی وارد ژانر تخیلی شد و برخی از انتقام ها خیلی فانتزی دنبال و عملی شدن. جوری که من مجبور شدن لحظاتی از خوندن کتاب دست بکشم و به خودم بقبولونم که «این صرفاً یک داستانه و برای زیباتر شدن سناریو، لحظات کنار هم چیده میشن» و اینجوری بود که به سراغ خوندن کتاب برگشتم و دیدن اینکه چطور رومنو، پری پوپ و باقی عوامل تاثیرگذار بر زندانی شدن تریسی مجازات میشن رو نظاره گر شدم.
نمی تونم بگم خیلی شیرین بود. دوست داشتم مفصل تر از انتقام ها حرف زده بشه و یا صحنه هایی از رودرویی این اشخاص با تریسی داشته باشیم ولی هر چه که بود، پذیرفتم و داستان رو دنبال کردم. بعدها به جریان زندگی عادی تریسی برگشتیم و اینکه می خواست سعی کنه حالا در جامعه دوام بیاره. و اتفاقی که انتظارش رو نداشتم رخ داد. تریسی به سمت دزدی رفت. فکر نمی کردم تریسی معجزه ای که بهش رو کرده رو پس بزنه؛ اینکه چطور از زندان آزاد شد و شانس بهش رو آورد رو به سادگی فراموش کرد و پا به درون وسوسه درونش گذاشت و حاضر شد که بره و از اون خونه دزدی کنه.
حالا بعد از بدست آوردن جواهری که از اون خونه سرقت کرده، وسوسه ای که به جونش افتاده اینه که طلاها و جواهرات رو برای خودش برداره و هنوز داستان نگفته که اون با این جواهرات چیکار می کنه. ولی به نظر میرسه که اینبار تریسی بصورت عادلانه به سمت زندانی شدن پیش بره. فقط باید ببینم که چطور و کجا دستگیر میشه. چون بعید می دونم نویسنده تمایلی به رحم کردن و یا آن ارتدکس کردن داستان داشته باشه و یک مجرم رو آزاد نگه داره.
بهرحال ... این داستان ادامه داره.
بریم سراغ 100 صفحه بعد.
مدت زمان زیادی میشد که سمت کتاب خوندن نرفته بودم و تصور نمیکردم تلنگری از راه برسه که مجاب به اینکار بشم ولی از جمله باورهایی که برای من همیشه مطمئن به نظر می رسیده این بوده که «زندگی غیرقابل پیش بینیه» و خب از راه رسیدن یک دوست جدید و اینکه من حقیقتا مجذوب سیرت و ذات اون شدم باعث شد که به پیشنهادش واسه خوندن این کتاب ترغیب و علاقمند بشم.
پس بدون هیچ شناخت قبلی از کارای سیدنی شلدون اثر رو دانلود کردم و شروع به خوندنش کردم. انتظار بخصوصی جز اینکه برام لذت بخش باشه از کتاب نداشتم و از خلاصه اولیه برمی اومد که با یک کتاب نسبتا جنایی و در عین حال ماجراجویانه طرف باشم اما اینطور که بعدها و تو حین قورت دادن کتاب دیدم، با چیزی پیچیده تر طرف بودم.
صد صفحه اول کتاب دربرگیرنده اتفاقات زیادیه که هرچند دنبال کردنش راحته ولی در عین حال حجم اندوه و شوکی که روال داستان به مخاطب وارد می کنه کمی سنگینه. به خصوص از این لحاظ که پروسه دادگاه و قضاوت یک قاضی رو بسیار واقع گرایانه به تصویر می کشه و دیدن اینکه یک قاضی فرصت بخصوصی به متهم نمیده و حکم بریده میشه و احساسات و عواطف یک انسان کمتر مد نظر قرار داده میشه، بسیار درگیرکننده و نزدیک به حقیقت به نظر می رسه. از این لحاظ این کتاب رو تحسین می کنم.
ابتدای راه و روبرو شدن با صحنه خودکشی دوریس، مادر تریسی ابهام ناخوشایندی به ذهن مخاطب وارد می کنه؛ صفحات اول ما رو به این پازل عجیب میرسونه که چرا دوریس باید خودکشی کنه و در حالی که زندگی صورت خوشی بهش نشون داده و حتی مسئله ازدواج کردن دخترش و حامله بودنش انگیزه جذابی برای ادامه حیات به نظر می رسه ولی بار فشار اتفاقی که برای دوریس افتاده، اونقدر سنگینه که اون حتی نای راه رفتن رو در خودش ببینه و ترجیح میده وداعی با این دنیا داشته باشه. صحبت ها و اشاراتی به دوریس و شوهرش در طول همراهی با تریسی داشتیم و هرچند دلم میخواست بیشتر با دوریس آشنا بشم، اصل داستان و همراهی با تریسی اونقدر ذهنم رو مشغول میکنه که اگه فلش بکی به دوریس بزنیم، ممکنه از دست نویسنده شاکی بشم. دلم میخواد تو زمان حال با تریسی توی محیط زندان، آشپزخونه، در کنار زندانیان و در مسیر پیدا کردن راهی برای خروج از زندان بمونم.
تریسی دختر دلنشینیه ولی حماقت بزرگی رو مرتکب شده؛ حماقتی که از نظر من باورپذیر نیست. اینکه دختری در این سطح شعور تصمیم بگیره با اسلحه و دست تنها به سراغ مردی بره و اقرار نامه بگیره، حرکت مضحک و فوق العاده عجیبی به نظر می رسه و رشته حوادثی که بعد از اون دامن گیر تریسی میشه شاید دلسوزی رو در من برانگیخته کنه ولی باز هم جاهایی از مسیر برمیگردم و به تریسی میگم «می بینی؟ داری چوب حماقتت رو می خوری.» یا «واقعا نباید اینقدر نسبت به نتیجه ای که نصیبت شده بنالی و باید قبول داشته باشی که بخشی از تقصیر خودتی» و خب، در هر صورت، خواه ناخواه تریسی شخصیت جذابی برای دنبال کردن داره. از ضعفش تو شروع برداشتن اولین قدمش توی زندان گرفته تا قوت گرفتن و تقویت روحی ای که بعد از یه مدت توی زندان به خودش وارد می کنه. انتظار نداشتم اینقدر زود بتونه با محیط زندان خو بگیره و یا بی گناهی خودش رو که مانع بزرگی برای تقویت روحی هست رو از ذهنش بیرون کنه. اما در هر صورت، این نشون میده که تریسی فکر قوی و روحی استوار داره.
اینکه در ادامه رستگاری و یا راه فراری برای تریسی پیدا میشه یا نه، چیزیه که من رو به خواندن ادامه داستان مجاب می کنه. باید ببینیم آیا تریسی واقعا فرار رو انتخاب میکنه. چیزی که بعدها میتونه مجددا گریبانش رو به سختی بگیره و حتی در صورت دستگیر شدن مجازات زندانش بیشتر هم میشه و یا راه عدالت طلبی رو برای اثبات بی گناهی خودش پی میگیره. هرچند تا به الان محیط زندانی که تریسی توش بوده عاری از هرگونه فضایی برای اقدام قانونی بوده و به نظر نمیرسه دادگاه و یا تجدید نظری رو برای اون بتونن ترتیب ببینن.
و من شاید جز اکثریت نباشم ولی فکر نمیکنم چارلز، کسی که قرار بود با تریسی ازدواج کنه، تقصیر بزرگی توی ماجرا داشته باشه. مسلما وقتی شما عضو یک خانواده درجه یک و سطح بالا هستید، مایل نیستید با آشوب های این شکلی روبرو بشید. و شواهدی که چارلز از تریسی دیده بود بهش این باور رو داده بود که تریسی گناه کاره. اصل اینکه تریسی، زن زندگی اون اسلحه به دست به سراغ مردی رفته و بهش شلیک کرده خودش کافیه تا درک من رو از وضعیت فکری چارلز بالا ببره.
بهرحال، روی هم رفته ابتدای مسیر از حجم سنگینی غم کار کمی به خودم لرزیدم و شاید اگه فکر دوستم نبود و اینکه دوست دارم کتاب پیشنهادیش رو بخونم، از خوندن ادامه کار منصرف می شدم ولی بهرحال پای اثر موندم و حالا مایلم هرچه زودتر داستان رو پیش ببرم.
بریم سراغ ادامه کتاب
Curb Your Enthusiasm - S04 Episode 10 - Opening Night
Friends - [4x18] - The One with Rachel's New Dress
Friends - [2x12 - x13] - The One After the Superbowl