M | F | S

My Favorite Stuff

M | F | S

My Favorite Stuff

Conan O'Brien - 20 Years of Late Night

Conan O'Brien - 20 Years of Late Night



Late Night Show های زیادی رو تست کردم و بارها برنامه‌های مختلف‌شون رو دیدم ولی هیچ‌کدوم به اندازه کونان برام جذاب نبودن و هیچ کدوم از Host ها نتونست منُ اینقدر به سمت خودش جذب کنه. کونان خاصیت متفاوتی داره که بقیه Host اونُ ندارن. کمدی بهتر، کارکتر کمدی بهتر، مدل موی بهتر (xD) و البته یکی از مهمترین‌ترین ویژگی‌های اون، استنداپ کمدی بهترش جز نقاطی ـه که اونُ با بقیه متفاوت میکنه. برخلاف بقیه Show ها اینجا اندی یه Sidekick فوق العاده ست و مثل بقیه Sidekick ها خسته کننده و بی مزه نیست. ترکیب عالی با کونان داره و برنامه از شروع تا پایانش به بهترین نحو ممکن جلو میره. با رسیدن به این 20 سال و دیدن کلیپ‌های قدیمی خیلی کنجکاو شدم و از اونجایی که دسترسی درستی به دانلود کلیپ‌ها نداشتم، وقتی با تورنت منتخب 20 سال تورنت کونان روبرو شدم، واقعا خوشحال شدم. فرصتی شد که با سال‌های قدیمی کونان بیشتر آشنا بشم و بیت‌های کمدی قدیمی اونُ چک کنم. تیکه های کمدی خیلی جالبی تو این فایل‌ها بود که میخوام تو این پست به چندتایی از اونا اشاره کنم. بهرحال یکی از Show های مورد علاقه من این روزها کونان ـه و همیشه منتظر دیدن اپیزود بعدی اون هستم. امیدوارم حالا حالاها تو سطح عالیِ خودش باقی بمونه.



خوب به حالت تاپ 10 میریم جلو و Countdown میریم جلو :


شماره 10 : Andy & Conan Visit Rolanda

[YouT Link]


کونان و اندی واسه حل مشکلات‌شون به Talk show ـه رولاندا میرن؛ کونان با حالتی دپرس و ناراحت وارد برنامه میشه از مشکلاتش با اندی میگه. اندی بدنسازی میکنه و بدن خودشُ به رخ میکشه. بعد از اون اتفاقات خیلی باحالی می افته. چند شات از این بیت :









شماره 9 : Satellite TV Channels

[نمونه یکی از کانال‌ها - YouT Link]


کونان یه سری شبکه‌های خاص تلویزیونی رو معرفی میکنه که هرکدوم خاصیت عجیبی دارن. گاهی حسابی خنده دارن و گاهی هم بینهایت عجیب و غریبن!






شماره 8 : l 20 Years Of Conan's Cold Opens


روز بزرگ کونان، همه بهش Good luck و Lot of pressure میگن و اونو راهی اجراش میکنن. یه موسیقی کلاسیک موزیک در حال پخشه و کونان با بیخیالی تو خیابونا به جلو حرکت میکنه. وارد NBC میشه و با تهدیدها روبرو میشه ولی در عین بیخیالی به راهش ادامه میده. وارد اتاق تعویض لباس میشه و با سوت زدن طناب دار رو آویزون میکنه ولی با وارد شدن کسی که بهش کمبود وقت رو میگه، دار زدنش کنسل میشه. بعد از اون تیکه دویدن فوق العاده کونان به سمت L.A رو میبینیم. ماشین گیرش نمیاد و با پا شروع به دویدن میکنه. تو راهش از یه موزه بازدید میکنه که کمدی خیلی باحالیه و بلاخره به ست بسته میرسه. متوجه میشه که کلیدش رو فراموش کرده و راهش خودشُ یه جوری باز میکنه.








شماره 7 : Conan in Ireland

[YouT Link]


رفتن کونان به ایرلند و روبرو شدن با مردم؛ حرف زدن راجع به نوشیدنی ها، به قلعه اوبرایان با اون باد وحشتناک رفتن و ... کُل بیت این سفر رو دوست داشتم.






شماره 6 : Conan Can't Waste Any Time

[YouT Link]


محتوا همین چیزی ـه که تو عنوانه! شبکه به کونان اخطار میده که زیادی وقت رو تلف میکنه و باید سریع تر برنامه رو جلو ببره. کونان در عوض با هدر دادن وقت برخلاف اخطار شبکه عمل میکنه و چندتا اکت باحالُ وارد استودیو میکنه. موسیقی مکزیکی و دزدای دریایی و رقاص های موزیکال. موزیک بهمراه He can't waste anytime خیلی خنده دار بود و البته بعدش وارد شدن اون گاو و مو مو کردنش. آواز خوندن کونان هم بهترین نقطه این کلیپ و بیت بود.








شماره 5 : Conan Starts His Own Boy Band, Dudez Aplenti


کونان بوی باند میسازه! Lol .. خیلی خنده دار بود. "ما میخوایم بهترین باند دنیا باشیم" جملات کونان به بچه های باند. حالت مستندواری که ساخت باند جلو میره و دارمای کمدی (!) این بیت کمدی عالی بود. سبک آهنگ نوشتن‌شون خیلی خنده دار بود، ژس دادن‌ها، سر و صدا کردن‌ها، بیسکوییت به عنوان جایزه دادن به اعضای گروه و بلاخره رسیدن به اجرای زنده.






شماره 4 : Seinfeld Auditions

[YouT Link]


تهیه کننده‌های ساینفلد به دنبال جایگزین جری هستن و از کسای زیادی تست میگیرن. اونا حتی بازیگرایی پیدا کردن که بیشتر از جری استعداد بازیگری دارن! این بیت رو فقط باید دید و خندید.





شماره 3 : Conan & Andy Dub A Japanese Anime


کونان و اندی انیمه دوبله میکنن! هاهاها، اونم چه انیمه‌ای! Ghost in the shell .. وای فوق العاده بود. دیالوگ های تقلبی که با صحنه‌های Ghost in the shell به حالت دوبلوری میگفتن، خیلی خنده دار بود. واقعا به عنوان یه فن انیمه بین از این تیکه کمدی حسابی لذت بردم. حس نزدیکی دیگه‌ای که به این کلیپ دارم، بخاطر ترجمه کردن این انیمه سینمایی توسط خودمه که انتخاب کونان رو برای دوبله تحسین میکنم! Lol ...






شماره 2 : Late Night Director Auditions


آدیشن‌های کارگردان Show که برنامه رو به انواع کارگردان‌های مختلف میسپرن و هرکدوم به یک شکل برنامه Late Night رو اداره میکنن. بسیار عالی و دیدنی. مثلا کارگردان‌ پ| پورن سازی که روی اعضای بدن تمرکز میکرد و موسیقی خاص پ| ورن ها رو میشنیدیم. بعدی کارگردانیه که فیلم های کلاسیک سیاه و سفید هالیوودی رو کارگردانی کرده بود. بعد از اون، کارگردانی بود که به جای کونان و اندی از دوتا سیاه پوست استفاده کرده بود و به سبک سیاه پوستی برنامه رو اجرا میکردن. بعدش کارگردان مستند ساز وارد شد که فوق العاده بود. تصویر کونان رو میدیدیم و راوی گری کسی رو میشنیدیم که راجع به جفت گیری حرف میزد. و بلاخره آخرین کارگردان، کارگردان اکشن سازی رو تست کردن که اونم عالی بود.








شماره 1 : Triumph

[YouT Link - 1]

[YouT Link - 2]

[YouT Link - 3]


شماره یک و بیت موردعلاقه من، یکی از بهترین کارکترهای کونانه. Triumph ، سگ عروسکی توهین کننده! فوق العاده خنده‌داره که به بدترین حالت ممکن هر کسی رو که میبینه مورد تمسخر قرار میده و بدترین تیکه های ممکن رو به اونا میپرونه. مراسم چینی‌ها، جنگ ستارگان، نمایشگاه سگ‌ها، مراسم موسیقی هیپی‌ها نمایش دیوید بلین برعکس روی هوا و ... جز معدود نمایش‌های این خبرنگار باحاله. 






شماره ویژه : Andy's Undercover Sting Operation


یه امتیاز خاص به این تیکه کمدی میدم. کونان از بین تماشاگران، برادر خودشُ معرفی میکنه و ناگهان اندی به بقیه دستور دستگیری برادر کونان رو میده! اندی خودشُ مامور FBI معرفی میکنه و میگه اسم اصلی‌ش نیک کوپرمنه. 4 سال و نیم سال گذشته رو به دنبال گرفتن فراری اسکات او برایان بودن. تمام برنامه Late Night یه ماموریت مخفی برای دستگیری اسکات بوده و حالا با دستگیری اسکات، دستور تخلیه استودیو رو میدن. حتی تماشاگرا هم جزئی از تیم FBI لقب داده میشن و روی هم رفته این جز بهترین بیت‌های کمدی کونان بود. کونان تو استودیو تنها میشه و به مادر زنگ میزنه "منم، کونان. میشه اتاق قدیمی‌م رو داشته باشم؟" عالی بود.







این بود پُست ویژه مربوط به Conan من 3: حس میکنم بهتر از اون چیزی شد که انتظار داشتم. شاید در آینده بازم از کونان بنویسم. باید ببینم چقدر میتونه جلب توجه منُ به سمت خودش ادامه دار کنه و منتظر دیدن چیزای جذاب زیادی ازش هستم. جدیدا بیت کمدی Clueless gamer کونان رو خیلی زیاد دوست دارم. عالی به گیم میپردازه. در کنارش مهمون‌های کونان مسلما قسمت بزرگی از برنامه هستن و اونا رو هم واقعا دوست دارم.


--

About Some Stuff // Stand Up Comedy

About Some Stuff // Stand Up Comedy



چند روز گذشته وقتم رو صرف دیدن چندتا از استنداپ‌های کمدین های مورد علاقه‌م کردم. دوتا از لویی و دوتا از ریکی دیدم. اونقدرا انتظار خاصی از استنداپ‌های ریکی نداشتم و فکر نمیکردم برخلاف کارهای تلویزیونی‌ش که عالیه، اینجا کارش خوب باشه ولی اشتباه میکردم؛ ریکی استنداپ کمدین خیلی خوبی بود و من رو حسابی سرگرم کرد. البته ماتریالش، محتویات جُک‌هاش اونقدرا عالی نیستن و بیشتر به کارکتری که ریکی داره میخوره، باید با ریکی آشنا باشید تا شوخی‌هایی که میکنه رو درک کنید و بهتر اونا رو بگیرید. مسلما با کارایی که قبلا ازش دیدم، اینجا کاملا اونو حس کردم و به شوخی‌هاش خندیدم. حتی بعضی از جاها اسم کارل رو هم به زبون آورد که خیلی جالب بود. استنداپ‌هایی که از ریکی دیدم، Fame و Out Of England 2 The Stand-Up Special بود. هر دو خوب بودن و مشابه به هم. یه اسکچ تو یکی‌شون داشت که کشتی نوح و حیواناتی که واردش میشن رو شرح میداد واسم خیلی خنده‌دار بود. یه چیز حاشیه ای در مورد اجراهای استنداپ ریکی اینه که بعضی وقتا صداش خیلی بینهایت اعصاب خوردکن و جیرجیرکن میشه. تُن صداش پایین میاد و حالت عجیبی به خودش میگیره. ولی بجز این مورد منفی، روی هم رفته نمایش سرگرم کننده ای رو ارائه میده.



اما لویی، ورژن متفاوت و زمین تا آسمون متفاوت و بهترِ ریکی ــه. نمیشه گفت "ورژن" چون واقعا لویی چیز دیگه ایه. کمدی تاریک و عمیق‌ اجتماعی و درعین حال خنده‌دار لویی بی‌نظیره. یادمه وقتی Chewed Up و Shameless رو تو یوتیوب میدیدم، واقعا از ته دل میخندیدم. با اینکه به عمق فاجعه دلسوزی داریم ولی نحوه بیان لویی و تنفری که تو لحنش وجود داره اونقدر خنده‌داره که حس لذت‌بخشی رو به بیننده میده! Louis CK Beacon و Hilarious و Oh My God رو دیدم. میشه گفت همه کاراش رو دیدم، فقط مونده One Night Stand و Live in Houston که این دوتا رو هم تو لیست دانلودم گذاشتم و به زودی میبینم‌شون. امیدوارم سریال‌ش هم به زودی یه سیزن جدید داشته باشه و اونجا هم بتونیم دوباره تجربه سریالی‌ش رو داشته باشیم. چیزی که در مورد استنداپ‌های کمدی لویی واسم جالبه، اینه که حتی از همون ثانیه های اول دوربین باهاشه و سعی میکنه بیننده رو با خودش و فضایی که درش قرار داره، عادت بده. کاری که به راحتی تمام و خیلی خوب از پسش برمیاد و انجامش میده. بهرحال این مرد تو استنداپ کمدی بینظیره و امیدوارم بیشتر از اینها بتونم برنامه‌های زنده‌ش رو ببینم.




--

Start in Blogsky

سلام


خوب بلاخره به بلاگ اسکای مهاجرت کردم ! وبلاگ قبلی من تو بلاگفا بودش

بلاگفا هم که چی بگم ! اماکانات در حد صفر !

یه تعداد نوشته های وبلاگ قدیمیم رو کپی کردم توی این وبلاگ !


حالا ادامه میدیم از اینجا به بعد .. 

تردید یک مسافر | نمایشنامه من

تردید یک مسافر

نویسنده : حبیب ...

نکته : ابتدای صحنه چهارم فعلا در دست تعمیره !

نقش ها >> ::

مسافر / برادر کوچکتر
پیرمرد
برادر مسافر
شاعر

دکور : ( پارچه ای پشت صحنه نصب شده که روی ان نقش جاده ای قرار دارد - نمادی از جاده و راه های دور و دراز است )

---

صحنه اول :

(مردی ژنده پوش (مسافر) وارد میشود. شلوار او وصله های بیشمار خورده – بقچه ای بر روی دوش – اندیشناک و قدم وار می اید – گویی از جای دوری می اید – در وسط سن چشمش به نقش جاده می افتد )

مسافر : اه ... باز هم تو --- ای جاده ی بی انتها... چه روز های زیادیست که بر روی تو در حال حرکتم ... روز ها ... ماه ها .. سالها ...

خستگی ؟ !!! .... گویی این تن من دیگر خستگی سفر را به خودش نمیبیند ... یا ... یا شاید این عادت است ... عادتی که مرا دچار کرده و دیگر خستگی به مذاقم خوش نمی اید ... اه ... اه ...

چه اه هایی که در این سالها از زبان همسفرانم نشنیده ام ... ! ...اه هایی از درد ... اه هایی از حسرت ... اه هایی از هیجان ...

یادش بخیر .. انگار همین دیروز بود... یا بهتر بگویم انگار همین دیشب بود که خواب دیدم سفری دور و دراز در پیش دارم ... همین دیشب بود ؟ ... نه بعید میدانم !! .. خیلی سخت و دشوار است که بخواهم باز هم بگویم همین دیشب بود ...!
اخر داستان به سی سال پیش برمیگردد

(دست در بقچه خود میکند-نانی بیرون میاورد پشت به جاده مینشیند )

مسافر : گاهی بهتر است که چشم از این جاده ی سوداگر برگیرم ... به او پشت کنم و رها از فکر مقصدم درگیر درونیات خود شوم !! ---

(لقمه ای نان میخورد .. ناگهان چیزی یادش می اید )

مسافر : نه – نه ... فراموش کرده بودم ... برای من مسافر پشت کردن به جاده هم فایده ای ندارد ...!! .. اخر میدانید چیست .. جاده که پشت و رو ندارد !!
... به هرگوشه که مینگرم باز جاده را پشت سرم میبینم

( نا امید میشود )

مسافری چون من پشت و رویی در جاده نمیبیند – جاده هم به او روی خوش نشان نمیدهد ..مگر (مکث )مگر در مسافر خانه های بین راهی شبی را اطراق کند ...

( خنده اش میگیرد—نان در گلویش ناگهان گیر میکند )

مسافر : یک بار در مسافرخانه ای اطراق کرده بودم ...

( انگار میخواهد کسی را شیرفهم کند )

برای گذراندن شب ... صبح به هنگام بیداری خود را در خانه قدیمی خود پنداشتم و داد زدم : مادر ... مادر .. ان جلیقه و اسلحه مرا اماده کن که امروز هم به مانند روزهای دیگر میخواهم به شکار بروم ... ان هم چه شکاری ... شکار گوسفند !! ..
(دور میزند .. به دنبال گوسفندان میدود خسته میشود و می ایستد )

اههههه ... نفسم بالا نمی اید ... اری .. شکار گوسفند .. اخر .. ما ! من و برادرم همیشه باید به دنبال گوسفندان رم کرده گله میدویدیم و به راه میاوردیمشان
(دوبره تصمیم میگیرد که بدود ولی پشیمان میشود و برمیگردد )
به جای اینکه ما بخوابیم و سگ گله نگه بانی دهد.. ما نگهبانی میدادیم و سگ گله چرت میزد
( گیچ میشود .. ابهام اورا میگیرد – انگار فکری را از ذهن خود دور میکند )
اها ... میگفتم ... پس از فریاد های من پیشخدمت هتل شتابان امد به اتاقم و بهت زده مرا می پایید ...

پووووف !! یادش بخیر ... چه سرنوشت عجیبی داشتم من .. هیچ وقت درخیال هم تصور چنین سرونوشتی را برای خود نمیکردم ...
شبی .. خوابی .. شبی خوابی دیدم و سی سال ! سی سال سفر کردم ...
اه اصلا بگذارید از اول بگویم :
خانه ما در دهکده ای دور قرار داشت ... جایی بی شک شبیه قصه ها .. صبح ها صدای خروس امانت را میبرید ...

( عصبانی میشود )
اههههههههههههه ... یکی ان خروس را خفه کند !! ...اخر این چه وقت سر و صدای توست ؟!! ...

( به حالت عادی برمیگردد )
برادرم همیشه میگفت : ادمی که مدتی با صدای خروس از جا بپرد خوابش سبک میشود !!

( به فکر فرو میرود )

گفتم برادر ... من یک خواهر نیز داشتم و البته فک کنم هنوز دارم

( نگران میشود )

برادرم سالها از من بزرگتر بود و خواهرم سالها از من کوچکتر ... روز هایی را بخاطر میاورم که به دنبال برادرم و خواهری که بردوشم جا خوش کرده بود گوسفندان را به چرا میبردیم

( سعی میکند حرف هایش را به تصویر بکشد )

خواهرم گاه گاهی از روی شانه ام پایین میپرید و شاپرک ها را دنبال میکرد ...
برادرم به درختی تکیه میداد و به اسمان نگاه میکرد !! .. هیچ گاه ندانستم در اسمان به دنبال چیست

( به دنبال چیزی در اسمان میگردد و سر خود را میخاراند به محیط برمیگردد )

همیشه این مسافرانند که داستان هایی برای گفتن دارند ... حالا چه مسافتی دور باشد چه نزدیک! .. مهم اینست که تو یک مسافری

(سرگرم بساطش میشود )

---

صحنه دوم :

(صحنه ای ابتدای صبح طبق توصیف مسافر – دوبرادر بهمراه خواهر خود به سوی چراگاه میروند .. خواهر انگار دور شده )

برادر بزرگتر : مراقب باش خواهر .. زیاد دور نشو .. یادش باشد به تو چه گفتم .. به ان دره ی انتهای چمن زار نزدیک نشوی !!

برادر کوچکتر (مسافر) : ( حرکات نگران کننده ای دارد – گویی در سرش اتفاقات عجیبی میگذرد و با خود حرف میزند ) اهههه .. نه نمیشود ... اخر خواب به این رنگینی ... نکند خواب ها خرافات باشند ؟!! ...
نه .. بعید میدانم !!

(برادر بزرگتر نزدیک میشود )

برادر بزرگتر : ها ... باز چه شده است ... هر چند ناگفته قصه را از بر هستم ! ..قصه ای که ماه هاست تو را محصور خود کرده است ... ولی باز هم مشتاق شنیدنم ...

برادر کوچکتر : دیشب ... دیشب هم همان خواب تکرار شد .. همان خواب عجیب !! .. ولی لذت بخش

( با شاخه ای که در دست دارد بازی میکند )

برادر بزرگتر : باز هم خواب !! .. تو این روز ها زیاد از حد خواب نمیبینی ؟ .. نکند باز هم ...

برادر کوچکتر : اری ... اری ... همان رویا !!

( برادر بزرگتر عقبتر میرود ... سن در اختیار مسافر .. با هیجانی وصف ناپذیر خواب را به تصویر میکشد )

برادر کوچکتر : میشنوی ؟ میشنوی برادر ؟ این صدا ها ... این صداهای پر از کشش ..
( خوب گوش میدهد )
اه .. این صدای طبل های یک جشن است .. اری ...این جشن شکرگزاریست ... برادر ببین مردم چه همهمه ای دارند ..صبر کن ...صبر کن !! .. دای دیگری نیز می اید... صدای گاو است ؟!!! ...(میفهمد )
گاو وحشی .. خدای من .. مسابقات گاوبازی در اسپانیا !! .. برادر ببین چه هیجانی در صورت های مردم نهفته است .. وای ان یکی دیگر چیست ؟! ..صدای ( بیشتر گوش میدهد )
صدای ناقوس یک کلیساست ... چه صدای عجیبی .. صدایی که در ان حرف هاست .. چقدر مشتاقم در پی این صدا بروم ! چه چیز ها که من در این صحنه ها نمیبینم ...

خداااااااااای من .. !!

(دو قدم عقب می اید – انگار از عرش به فرش افتاده است )

برادر کوچتر : کاش میشد .. کاش میشد همه این ها را به چشم خود دید

برادر بزرگتر : اخر چگونه؟ این زیبایی هایی که تو وصف میکنی دل هر ادمی را به لرزه می اندازد ولی اخر چگونه ؟

برادر کوچکتر : (سراسیمه ) نمیدانم .. نمیدانم

( راه میرود – بزرگتر مشغول کاری میشود – مدتی زمانی میگذرد و ناگهان برادر کوچکتر برمیگردد )

برادر کوچکتر : به گمانم تصمیم خود را گرفته ام .. اری .. دیگر به گمان هم نیازی نیست !! .. این تصمیم-تصمیم قطعی من است ...
من همین فردا عازم سفر خواهم شد ..

( برادر بزرگتر می اید حرفی بزند – توجهش به خواهر جلب میشود )

برادر بزرگتر : ( با فریاد ) خواهر .. مگر نگفتم به ان دره نزدیک نشو ..؟!

( و از صحنه خارج میشود – مسافر نیز به صحنه خویش برمیگردد )

---

صحنه سوم :

( چوب هنوز در دستش باقی مانده .. با ناراحتی ان را به گوشه ای پرت میکند )

مسافر : و رفت .. برادرم اصرار زیادی به ماندنم نکرد ... اخر او میدانست که من چه شور بی حد و نصابی برای این سفر در خود دارم ..
بقچه ای بستم و فردایش گونه های خواهر م و دستان مادرم رت بوسیدم و مردانه با برادرم دست دادم و سفر خود را اغاز کردم ...

(درمانده میشود )

مسافر : سفری که سی سال به طول انجامید ... اری دیدم همه انها را دیدم !! ... من جشن شکرگزاری های زیادی را دیدم که مردم در ان از خدای خویش بخاطر نعماتش تشکر میکردند ...
من گاوبازی اسپانیایی ها را دیدم – دیدم که چگونه گاوبازان با پارچه های قرمز رنگی گاو های بی زبان و مفلوک اما وحشی را تحریک میکردند ..
من ... من صدای ناقوس های زیادی را به گوش خود شنیدم .. همان صداهایی که گویی با تو حرف میزنند .. ولی هیچ وقت علاقه ای به دنبال کردن ان صدا ها پیدا نکردم !! ...
ابشارها .. کوه ها .. دشت ها .. دریاها .. اری .. اری من تمام اینها را دیدم ...
دیگر تحملی برایم باقی نمانده

(می ایستد رو به نقش جاده)

حالا درونم انقدر دلتنگ شده که ... ( میماند --- حرفش را عوض میکند )
میخواهم به زادگاهم برگردم ... زادگاه .. به پیش خانواده ام

( هیجان زده میشود)

مسافر : برادرم .. دوباره تو را خواهم دید .. دستان گرمت را در دستم میگیرم و به چشمانت مینگرم و میگویم : برادرم من برگشتم ...
اه خواهر نازنینم .. هنوز ان لرزش موهایت را بر لب اب که با وزش نسیمی در جریان بود را از خاطر نبرده ام !! ... شوق دیدنت امان را از من بریده .. خواااا هر ...
مادرررر ( هیجان دوبرابر )
حال که مینگرم میبینم شوقی که برای شروع سفر در وجود خود داشته ام در برابر شوقی که حالا برای دیدن خانواده ام دارم پشیزی نمی ارزید !! ..

(گیچ میشود )

نمیدانم افسوس بخورم یا نه ؟ .. اری افسوس میخورم .. سفر با اینکه ارزش های زیاد برای انسان به همراه دارد ولی ارزش های بیشتری را از او میگیرد .. خانه .. خانواده ... عشق .. عشق به خانواده .. همه را از دست دادم ..

(رو به جاده ) : و تو ای جاده بی انتها ... بدان .. بدان و از من مخواه که بار دیگر پای بر تو بگذارم ... با همه خوبی ها و بدیهایی که در تو دیدم ..! ..
در خود نمیبینم که بار دیگر با تو همسفر شوم ( برمیگردد )
راستی به من بگو تمام این سالها برای تو چگونه همسفری بوده ام .. ای کاش میتوانستی سخن بگویی

( دوباره به بساطش مشغول میشود )

---

صحنه چهارم :

(شاعری وارد میشود – عبایی بردوش و میخواند )

شاعر : سایه های یک پیرمرد .. در شب.. در شبی که تردید مسافر برانگیخته میشود ... شبی سرد و تاریک

( دو نفر گروه فرم وارد صحنه میشوند .. شاعر در وسط سن .. و از ان دو یکی سمت راست شاعر و دیگری سمت چپ )

شاعر : برگشتن ( چرخی میزند ) برنگشتن

( از سن خارج میشوند )


( پیرمردی با لباس های مندرس وارد میشود – عصا به دست – مسافر نیز به دنبالش – سرفه های پیرمرد در فضا میپیچد )

پیرمرد :میبینی فرزندم ... لنگان لنگان تمام دنیا را زیر پا گذاشتم ..
گذشتم از تمام روزگار .. این روزگار نیز با من خوب همسفر شد .. !! ..

ادمی تا بهنگامی که جوان است مغزی تهی دارد – هیچ نمیداند و هنگامی که پیر میشود اگر شانس با او یار باشد مغزش پر زدانش میگردد و جسمش تهی ! و اگر خوش شانس نباشد فکر و جسمش پوچ و بیهوده خواهد بود !!

( پیرمرد مینشیند – مسافر نگاهش از پیرمرد گرفته نمیشود )

پیرمرد : برخی انسان ها انقدر کودن هستن که در چهره ان ها نیز میتوانی این را ببینی .. من همیشه سعی کرده ام اگر در درونم کودنی بیش نیستم – در بیرون چهره ای فهیم از خود به جای بگذارم .. و البته در بیرون به دنبال راهی برای از بین بردن ان کودنی خود باشم ... سخن بیهوده نگویم .. کاری نکنم که موجبات ناراحتی کسی پدید اید ..

( چیز دیگری بخاطرش می اید )

مگر ادمی چقدر میتواند تهی مغز باشد .. من جوانانی را دیده ام که در عین جوانی چنان با خرد و بزرگ هستن که منه پیرمرد از نگاه کردن به چهره انها شرم دارم

( نگاه معنی داری به مسافر می اندازد – مسافر دست هایش را بالا میبرد تا حرفی بزند ولی پیرمرد مانع میشود )

پیرمرد : اری میدانم .. سخن گزاف میگویم .. تو از من خواستی تا سرگذشت خود را برایت بگویم .. تو از من خواستی از خانه و خوانواده ام بگویم ...
خانه .. خانواده .. هه .. هیچگاه ندانستم از کجا امده ام .. این وجود نا معلوم من .. من در سفر بدنیا امدم .. مادرم انقدر از بدنیا امدن من دلسرد شد که در حین زایمان جان سپرد ... یا شاید هم از خوشحالی به دنیا اوردن پسری چون من بوده است .. !! ..
نمیدانم .. چیزی از اون در خاطرم نیست .. ولی گاه گاهی خواب هایی میبینم از زنی که دست در دست فرزندش در گند مزارهای بلندی شروع به دویدن میکند و با هم شعری کودکانه میخوانند

( پیرمرد انگار به کودکی تبدیل شده میدود – خسته میشود )

با اینکه شعر برایم اشناست ولی کلماتش را نمیشنوم !! ..
اری او فرشته من است ... بیشک مادرم کسی ست که در خواب میبینم

( سکوت میکند به داستان برمیگردد )

پدرم زیاد پر حرف نبود .. همیشه نگاهش به دور دست بود .. دستش را محکم در دستانم میگرفتم و در جاده ها و شهر ها پیش میرفتیم ..هیچ گاه از او سوالی درباره مادرم نکردم .. ولی زمانی را بخاطر می اورم که لحظه مرگ پدرم بود .. سخت بیمار شده بود ..

در ان لحظه اخر به من نگاهی کرد و گفت : مادرت از فرشتگان نیز فرشته تر بود !! ..

و چشمانش را بست .. و مرا با دنیایی بی انتها تنها گذاشت .. اگر خانه ای داشتم .. زادگاهیی .. خانواده ای شاید میماندم و زندگی تازه ای شروع میکردم – ولی اکنون که ندارم ... تصمیم خود را گرفته ام ..
تا زمانی که رمق در پاهایم باشد میچرخم و دور خواهم شد از همه..

( میچرخد و از سن بیرون میرود )

مسافر : و او تا به الان انقدر چرخیده است که گمانم بادها او را گردباد خود نامیده اند !! ... ( به خود می اید .. )

دیگر دیر شده و نزدیک !! .. دیر برای رسیدن به زادگاهم و نزدیک مقصد من است که لحظاتی دیگر به ان خواهم رسید .. باید با این جاده های سخت دل وداع کنم ... وداعی که بیشک تا مدتها از سلامی دیگر در ان خبری نیست

( برمیگردد رو به نقش جاده )

مسافر : این اخرین شب همسفری من و توست ای دوست من ! ..
دوست !! .. من تو را دوست خطاب کردم .. تو برای من از یک دوست هم بهتر بودی ...
امیدوارم همسفری با من تو را ازرده نکرده باشد ...

( بیخیال میشود و شروع به قدم زدن میکند – پیش میرود .. دو سه قدم میرود – انگار چیزی مببیند )

مسافر : نور --- روشنایی --- اری ... خودش است !! ..
دهکده ما .. من رسیدم .. من رسیدم ...
من به زادگاهم برگشتم


پایان