M | F | S

My Favorite Stuff

M | F | S

My Favorite Stuff

اگر فردا بیاید، سیدنی شلدون - صد صفحه دوم

ماجرا به شکل خیلی سریع و روونی ادامه پیدا کرد؛ به حدی که من کمی متعجب داستان رو دنبال کردم. فکر نمی کردم اینقدر سریع از بعضی تیکه های داستان عبور کنیم. شاید این بخشی از روتین ادبیات جنایی باشه ولی سپری کردن انتقام ها یکی پس از دیگری خیلی فوری رخ دادند و من رو به این فکر فرو بردند که اگه قراره در همین 100 صفحه تمام انتقام ها گرفته بشه، باقی 200 صفحه رمان به چه چیزهایی متمرکز میشه.


در هر صورت، دنبال کردن ماجرای تریسی کمی وارد ژانر تخیلی شد و برخی از انتقام ها خیلی فانتزی دنبال و عملی شدن. جوری که من مجبور شدن لحظاتی از خوندن کتاب دست بکشم و به خودم بقبولونم که «این صرفاً یک داستانه و برای زیباتر شدن سناریو، لحظات کنار هم چیده میشن» و اینجوری بود که به سراغ خوندن کتاب برگشتم و دیدن اینکه چطور رومنو، پری پوپ و باقی عوامل تاثیرگذار بر زندانی شدن تریسی مجازات میشن رو نظاره گر شدم.


نمی تونم بگم خیلی شیرین بود. دوست داشتم مفصل تر از انتقام ها حرف زده بشه و یا صحنه هایی از رودرویی این اشخاص با تریسی داشته باشیم ولی هر چه که بود، پذیرفتم و داستان رو دنبال کردم. بعدها به جریان زندگی عادی تریسی برگشتیم و اینکه می خواست سعی کنه حالا در جامعه دوام بیاره. و اتفاقی که انتظارش رو نداشتم رخ داد. تریسی به سمت دزدی رفت. فکر نمی کردم تریسی معجزه ای که بهش رو کرده رو پس بزنه؛ اینکه چطور از زندان آزاد شد و شانس بهش رو آورد رو به سادگی فراموش کرد و پا به درون وسوسه درونش گذاشت و حاضر شد که بره و از اون خونه دزدی کنه.


حالا بعد از بدست آوردن جواهری که از اون خونه سرقت کرده، وسوسه ای که به جونش افتاده اینه که طلاها و جواهرات رو برای خودش برداره و هنوز داستان نگفته که اون با این جواهرات چیکار می کنه. ولی به نظر میرسه که اینبار تریسی بصورت عادلانه به سمت زندانی شدن پیش بره. فقط باید ببینم که چطور و کجا دستگیر میشه. چون بعید می دونم نویسنده تمایلی به رحم کردن و یا آن ارتدکس کردن داستان داشته باشه و یک مجرم رو آزاد نگه داره.


بهرحال ... این داستان ادامه داره.

بریم سراغ 100 صفحه بعد.

اگر فردا بیاید، سیدنی شلدون - صد صفحه اول

مدت زمان زیادی می‌شد که سمت کتاب خوندن نرفته بودم و تصور نمی‌کردم تلنگری از راه برسه که مجاب به اینکار بشم ولی از جمله باورهایی که برای من همیشه مطمئن به نظر می رسیده این بوده که «زندگی غیرقابل پیش بینیه» و خب از راه رسیدن یک دوست جدید و اینکه من حقیقتا مجذوب سیرت و ذات اون شدم باعث شد که به پیشنهادش واسه خوندن این کتاب ترغیب و علاقمند بشم. 


پس بدون هیچ شناخت قبلی از کارای سیدنی شلدون اثر رو دانلود کردم و شروع به خوندنش کردم. انتظار بخصوصی جز اینکه برام لذت بخش باشه از کتاب نداشتم و از خلاصه اولیه برمی اومد که با یک کتاب نسبتا جنایی و در عین حال ماجراجویانه طرف باشم اما اینطور که بعدها و تو حین قورت دادن کتاب دیدم، با چیزی پیچیده تر طرف بودم. 


صد صفحه اول کتاب دربرگیرنده اتفاقات زیادیه که هرچند دنبال کردنش راحته ولی در عین حال حجم اندوه و شوکی که روال داستان به مخاطب وارد می کنه کمی سنگینه. به خصوص از این لحاظ که پروسه دادگاه و قضاوت یک قاضی رو بسیار واقع گرایانه به تصویر می کشه و دیدن اینکه یک قاضی فرصت بخصوصی به متهم نمی‌ده و حکم بریده میشه و احساسات و عواطف یک انسان کمتر مد نظر قرار داده میشه، بسیار درگیرکننده و نزدیک به حقیقت به نظر می رسه. از این لحاظ این کتاب رو تحسین می کنم. 


ابتدای راه و روبرو شدن با صحنه خودکشی دوریس، مادر تریسی ابهام ناخوشایندی به ذهن مخاطب وارد می کنه؛ صفحات اول ما رو به این پازل عجیب میرسونه که چرا دوریس باید خودکشی کنه و در حالی که زندگی صورت خوشی بهش نشون داده و حتی مسئله ازدواج کردن دخترش و حامله بودنش انگیزه جذابی برای ادامه حیات به نظر می رسه ولی بار فشار اتفاقی که برای دوریس افتاده، اونقدر سنگینه که اون حتی نای راه رفتن رو در خودش ببینه و ترجیح میده وداعی با این دنیا داشته باشه. صحبت ها و اشاراتی به دوریس و شوهرش در طول همراهی با تریسی داشتیم و هرچند دلم میخواست بیشتر با دوریس آشنا بشم، اصل داستان و همراهی با تریسی اونقدر ذهنم رو مشغول می‌کنه که اگه فلش بکی به دوریس بزنیم، ممکنه از دست نویسنده شاکی بشم. دلم میخواد تو زمان حال با تریسی توی محیط زندان، آشپزخونه، در کنار زندانیان و در مسیر پیدا کردن راهی برای خروج از زندان بمونم.


تریسی دختر دلنشینیه ولی حماقت بزرگی رو مرتکب شده؛ حماقتی که از نظر من باورپذیر نیست. اینکه دختری در این سطح شعور تصمیم بگیره با اسلحه و دست تنها به سراغ مردی بره و اقرار نامه بگیره، حرکت مضحک و فوق العاده عجیبی به نظر می رسه و رشته حوادثی که بعد از اون دامن گیر تریسی میشه شاید دلسوزی رو در من برانگیخته کنه ولی باز هم جاهایی از مسیر برمی‌گردم و به تریسی میگم «می بینی؟ داری چوب حماقتت رو می خوری.» یا «واقعا نباید اینقدر نسبت به نتیجه ای که نصیبت شده بنالی و باید قبول داشته باشی که بخشی از تقصیر خودتی» و خب، در هر صورت، خواه ناخواه تریسی شخصیت جذابی برای دنبال کردن داره. از ضعفش تو شروع برداشتن اولین قدمش توی زندان گرفته تا قوت گرفتن و تقویت روحی ای که بعد از یه مدت توی زندان به خودش وارد می کنه. انتظار نداشتم اینقدر زود بتونه با محیط زندان خو بگیره و یا بی گناهی خودش رو که مانع بزرگی برای تقویت روحی هست رو از ذهنش بیرون کنه. اما در هر صورت، این نشون میده که تریسی فکر قوی و روحی استوار داره. 


اینکه در ادامه رستگاری و یا راه فراری برای تریسی پیدا میشه یا نه، چیزیه که من رو به خواندن ادامه داستان مجاب می کنه. باید ببینیم آیا تریسی واقعا فرار رو انتخاب می‌کنه. چیزی که بعدها می‌تونه مجددا گریبانش رو به سختی بگیره و حتی در صورت دستگیر شدن مجازات زندانش بیشتر هم میشه و یا راه عدالت طلبی رو برای اثبات بی گناهی خودش پی میگیره. هرچند تا به الان محیط زندانی که تریسی توش بوده عاری از هرگونه فضایی برای اقدام قانونی بوده و به نظر نمی‌رسه دادگاه و یا تجدید نظری رو برای اون بتونن ترتیب ببینن.


و من شاید جز اکثریت نباشم ولی فکر نمیکنم چارلز، کسی که قرار بود با تریسی ازدواج کنه، تقصیر بزرگی توی ماجرا داشته باشه. مسلما وقتی شما عضو یک خانواده درجه یک و سطح بالا هستید، مایل نیستید با آشوب های این شکلی   روبرو بشید. و شواهدی که چارلز از تریسی دیده بود بهش این باور رو داده بود که تریسی گناه کاره. اصل اینکه تریسی، زن زندگی اون اسلحه به دست به سراغ مردی رفته و بهش شلیک کرده خودش کافیه تا درک من رو از وضعیت فکری چارلز بالا ببره.


بهرحال، روی هم رفته ابتدای مسیر از حجم سنگینی غم کار کمی به خودم لرزیدم و شاید اگه فکر دوستم نبود و اینکه دوست دارم کتاب پیشنهادیش رو بخونم، از خوندن ادامه کار منصرف می شدم ولی بهرحال پای اثر موندم و حالا مایلم هرچه زودتر داستان رو پیش ببرم.


بریم سراغ ادامه کتاب 

Asagao to Kase-san


Asagao to Kase-san





تجربه ای ساده ولی دلچسب در ژانر شوجو آی.



شاید کمتر از یک ساعت روی خوندن 10 چپتر این مانگا وقت گذاشتم. دیالوگ ها بسیار ساده بودن و داستان حسابی روون و نازنین بود. کارکترها عمق بالایی ندارن ولی به طرز زیبایی قابل لمس هستن و میشه اونا رو جزئی از خودت دونست. لطافت هر دو کارکتر اصلی به دلم نشست و بعد از مدتی مانگای شوجو آی نخوندن این تجربه یادم آورد که چرا چنین مانگاهایی رو می خونم.


چند شات از لحظات موردعلاقه ـم از مانگا :






Amanchu - Episode 01 - Checking the Manga

Amanchu - Episode 01 - Checking the Manga
مقایسه ای تصویری از محتوای اپیزود اول با مانگای اثر.







خب خب، یک فلش بک بزنیم و از مانگا حرف بزنیم : 3 چپتر اول مانگا به قسمت اول تبدیل شد که اقتباس به جا و خیلی مناسبی هم بود. تنها ایراد این بود که یکی دو صحنه از قلم افتادن و شاید به صلاحدید ساتو جونیچی و دیگر عوامل کنار گذاشته شدند. حال تو این پست به بعضی از آورده شده ها و نیاورده شده های مانگا اشاره می کنم و با هم خاطره اپیزود اول رو مرور می کنیم.


لحظه های به تصویر کشیده نشده :



- صحنه آشنایی اول معلم با پیکاری، که جور دیگه ای رخ داد و یه جورایی سر رسیدن به مدرسه با هم مسابقه میدادن!
تو اتوبوس همدیگه رو دیدن و بعد شروع به جلو رفتن کردند .. که پیکاری کمی هم روی اعصاب خانم معلم رفت :





+






- تو همین تعقیب و مسابقه، یکی از صحنه های مورد علاقه من از مانگا قرار داشت که به انیمه تبدیل نشد ... !
یه جورایی حیف شد ولی می تونم تصور کنم چرا این صحنه تو انیمه آنچنان مورد استفاده نیست :







- اینم یکی از لحظه های بامزه رد و بدل کردن سیگنال غواصی بین معلم و پیکاری (بعد از پرش پیکاری) :






- نوشته هایی که روی تخته سیاه دیدیم و با گچ نوشته شده بود کاور یکی از چپترهاست.
تو صفحه اول چپتر معلم رو در حال کشیدن اونا می بینیم :





لحظه های خوب و فوق العاده عالی اقتباس انیمه :

- لحظه شروع انیمه :






- لحظه از راه رسیدن فوتابا (تکو) به لب صخره :






- جریان سنگ انداختن تکو به زیر آب :









و ...

این لحظه که عالی به تصویر کشیده شد :