M | F | S

My Favorite Stuff

M | F | S

My Favorite Stuff

Green Book - 2018

Green Book - 2018



داستان در مورد یک مرد ایتالیایی- آمریکایی به نام تونی لیپ (ویگو مورتنسن) است که برای پول حاضر است هر کاری بکند، از دزدیدن کلاه ثروتمندان گرفته تا شرکت در مسابقه‌ی هات‌داگ‌خوری. تونی، توسط یک پیانیست سیاه‌پوست به اسم دان شرلی (ماهرشالا علی) استخدام می‌شود تا راننده و بادیگارد شخصی‌اش در تور کنسرت‌های جنوب آمریکا باشد. . .


 صحبت از پذیرش افکار و عقاید متفاوت آنچنان کار راحتی نبوده و نیست؛ تزریق یک تفکر و باور جدید در بین مردم زمانبر و شاید گاهی ناممکن به نظر برسه و به ثمر نشستن اون فداکاری های بسیاری رو طلب کنه. این فیلم هرچند غیرمستقیم ولی به خوبی و به زیبایی هر چه تمام تر از این مبحث با ما سخن میگه و تفکری سنتی و ناخوشایند رو به چالش می کشه؛ تفکری نادرست و نابه جا که به لطمه دیدن نسلی از انسان ها منجر شده بوده. ما مردمی که تو زمان حال به سر می بریم به اوج نادرست بودن اون نگاه باور پیدا کردیم و با ورق زدن تاریخ از اینکه آنچنان رفتاری در گذشته وجود داشته احساس انزجار پیدا می کنیم و این یک احساس درست و انسانیه. . . 


حس و حال فیلم واقعاً خوب بود؛ روان و خواستنی و ماندگار ... و فکر می کنم به مرور زمان روزی برسه که ناخودآگاه به خودم میام و می بینم که دارم فیلم رو برای بار دوم و یا حتی بار سوم هم می بینم و از دیدنش همچنان لذت می برم. انتخاب دو بازیگر اصلی کار جدا تحسین برانگیز بوده و نمی تونم بازیگران بهتری واسه دو نقش تونی و دان تصور کنم. جدا از اینکه علاقه وافر و خاصی به ماهرشالا علی داشتم و می دونستم که از پس این نقش براومده، نسبت به دیدن مورتنسن حسابی کنجکاو بودم و حالا می بینم که اونم تونست انتظارات من رو برآورده کنه. . . اگه دنبال احساسی خوب ولی واقع گرایانه هستید فیلم کتاب سبز گزینه بسیار خوبیه و می تونه شما رو به وجد بیاره. و چه راحت من می تونم اسکار گرفتن این فیلم به عنوان بهترین فیلم سال رو بپذیرم. مستحق به نظر میرسه. 



Nake -- d - 1993

Nake -- d - 1993





مریض واژه ایه که من انتخاب می کنم که در توصیف و حرف زدن از این فیلم باهاش بازی کنم و نه؛ برداشت من از واژه مریض در اینجا برداشتی منفی نیست و بلکه نگاهی حقیقی به فضای حاکم بر این فیلمه. کارکترهایی که سخت در منجلاب روانی خودشون به دام افتادند و کمتر به دنبال راه گریزی از اون هستند. یا شاید در نگاه اول تصور کنیم که اونا این خصوصیات رو پذیرفتن و با داشتن اون به راحتی در پوست خودشون زنده ان ولی در حقیقت آشوب رفتاری هر کارکتر به مرور نمایان گر اینه که قضیه برای اونا شبیه به رویایی ناخوشاینده.

فیلم به راحتی عنوان خودش "Nak/ed/برهنه" رو در ذهن بیننده قابل لمس می کنه و از بی ابا بودن و بی پروایی خودش سخن می گه؛ ترسی در به رخ کشیدن رفتارهای معمولی اجتماعی و در عین حال رفتارهایی نادر و پذیرفته نشده از دیدگاه جامعه نداره. و حتی پا رو فراتر می ذاره و این تصور رو به ما میده که شاید این نوع رفتارهای خاص، چیزی رایج در بین مردمه.

جدا از این فضای کلی، حس می کنم بودن لهجه بریتیش و رها بودن تو کف خیابونای لندن خیلی به حس حال لخت فیلم و بهتر پذیرفتن تم حزن آلود اثر کمک می کرد و به نظر می رسید که یکی از بهترین کارهایی که کارگردان در این فیلم به ثمر نشونده شفافیت دادن به پوست و گوشت کارکترها بوده. و البته حرف از موسیقی اثر هم جز واجبات به نظر میرسه؛ که چقدر خوب و به مقدار زیاد مخاطب رو همراهی می کرد و احساس لازم رو منتقل می کرد.

روی هم رفته برای من که کمتر با مایک لی آشنایی داشتم تجربه جالب و ترغیب کننده ای بود؛ ترغیب کننده از این لحاظ که به باقی آثار این کارگردان فرصتی بدم. شاید در آینده ... !

پ  ن : چه دیالوگ های بسیار خوبی برای ارجاع تو فیلم داشتیم ولی خب، اینجا و به این شکل فرصتی برای اشاره به اونا ندارم!






Phantom Thread - 2017

Phantom Thread - 2017





رشته خیالی زهرآلود با حضور تلخ عشق!


چه شاعرانه! شاید با وجود دنیل دی لوئیس به عنوان بازیگر درون این فیلم، توصیف شاعرانه بودن اثر خود به خود در جای جای فیلم حک شده باشه و این مُهر و تاثیر همیشگی دنیل بر روی فیلم های مختلف تلقی بشه اما در هر صورت همسفر شدن با احساس خوشایند یک تامل و یک اندیشه در باب عشق و نحوه رسیدن به اون لذت خاص خودش رو داره که اینجا به خوبی ازش حرف زده میشه و بیننده رو تحت تاثیر قرار میده. می دونستم با وجود بازیگری مثل دنیل با یک فیلم معمولی طرف نیستم و خوشحالم که نتیجه نزدیک به دلم بود و تونستم با فیلم ارتباط برقرار کنم.


فیلم در ابتدا نگاه آرامش بخشی به مقوله عشق و کلنجار با خواستن یا نخواستن اون به نظر میرسه؛ به سادگی نگاه هایی همراه با جرقه از راه می رسند، لبخندهای دل انگیزی زده میشه و بعد در طول رابطه اخم و یاس هایی مهربانانه هم دیده میشه ولی در نهایت پیام فیلم می تونه به زهر ناخوشایندی تعبیر و مبدل بشه که از پس زدن عشق سخن می گه و شما رو با وجود لبخندی که بر لب دارید به این وا داره که بپذیرید پیام فیلم تلخ تر از اونیه که تصور می کنید. یا شایدم پذیرفتن عشقی زهرآلود رو تشویق می کنه و از این دم میزنه که عشق بی عیب و نقص وجود نداره ولی هر چه که هست پیام با ملایمت هر چه تمام تر به مخاطب انتقال داده میشه و این جادویی هست که توسط چندین عامل به وجود اومده. از آرامش و متانت و جذبه بازی دنیل دی لوئیس گرفته تا موسیقی اثر که بسیار دلنشینه و از صداقت و بی ریا بودن لحظات مختلف فیلم. فیلمی که تواضع رو در عین فاخر بودن وضعیت زندگی کارکترها به رخ می کشه؛ خصوصیتی که کمتر در فیلم و جای دیگه ای دیده میشه و احساس ملموس بودن اثر رو برای مخاطب بهتر مهیا می کنه. کمی توصیف این لحظه برای من سخته و شاید از پسش برنیام ولی حقیقتاً تونستم به خوبی کارکترهای فیلم رو بفهمم و باهاشون احساسی نزدیک داشته باشم.

پ ن : به من بود اسکار چهارم رو اینجا به دنیل دی لوئیس می دادم و فکر می کنم کارش شایسته تقدیر و تمجید بود ولی جدا از بحث جوایز نوع بازی دنیل من رو به این افسوس می اندازه که چرا قرار نیست دوباره فیلمی از این بازیگر ببینیم. یا حداقل امیدوارم تصمیمش مبنی بر جدا شدن از حرفه بازیگری در آینده تغییر کنه و باز هم برگرده و غافلگیر بشیم. در هر صورت دیدن وقاری که اون در قالب یک نقش داره برای من فوق العاده دلپذیره و از دیدنش خسته نمیشم.



Dial M for Murder - 1954

Dial M for Murder - 1954






با نقشه قتلی بی نقص به دنبال فرار از نقص!

بعد از تجربه سرد موزیکال دیروز بر این شدم که ایندفعه یکی از معدود آثاری که هنوز از هیچکاک ندیدم رو ببینم و چه تصمیم خوبی بود. یه کار جنایی درگیر کننده و لذت بخش! آدمی مثل من که سال هاست از آثار هیچکاک دور مونده ممکنه فراموش کنه که هیچکاک چه استاد قادر و ماهری در ژانر جناییه ولی دیدن یکی از آثار این کارگردان به راحتی بهم یادآوری کرد که کسی در سطح و اندازه های اون یافت نمیشه و میشه بارها به سراغ آثارش اومد و همچنان از دیدن یک اثر فاخر لذت برد.

فیلم به مانند پازلی جذاب به پیش میره؛ روایت داستان فیلم در حدی خوب و اعلاست که شما به عنوان مخاطب به خوبی هم مجرم و هم کسی که جرم در حقش روا شده رو تشویق می کنید؛ یکی برای اینکه بتونه با جرمش فرار کنه و یکی به این دلیل که ظلمی که بهش شده برملا بشه. و این نکته کمی من رو به یاد فیلم طناب (Rope) که اثر موردعلاقه من از هیچکاکه انداخت و باعث لذت دوچندان من از دیدن این فیلم شد. .

کمی اسپویل وار : تونی که مجرم داستانه دلفریبانه شما رو با حرفا و نقشه قتل همسرش که به نحوی عالی طراحی شده مجذوب می کنه! همش دلتون می خواد به حرفاش گوش بدید؛ نقشه بی نقص قتلی که اون کشیده رو بپذیرید و حتی براش و به افتخارش کف بزنید و بگید تو عالم سینما شاید این تونی باشه که بتونه قصر در بره ولی از طرفی ته دلتون می گید که «نه، گمون کنم یه جایی از نقشه تونی خراب پیش بره» و جالبه که تا آخرین لحظات فیلم اینطور نمیشه و درست لحظه ای که دارید فکر می کنید نقشه تونی داره به خوبی تمام میشه یکه می خورید و با هوشمندی کارآگاه داستان روبرو میشید. و حالا وقتشه که برای این جبهه از داستان کف بزنید. چقدر از کف زدن گفتم، هه!
.

اما در هر صورت، وقار و معصومیت گریس کلی، باورپذیر ظاهر شدن ری میلند در نقش یک فرد جاه طلب و همچنین حضور کم ولی موثر جان ویلیامز به عنوان یک کارآگاه خوب و البته استاد طراح تحسین برانگیزی همچون آلفرد هیچکاک که پشت اثر حضور داره؛ همه دست به دست هم میدن تا ما با یک اثر جنایی ناب و خاطرانگیز روبرو بشیم.
.

راضی بودم .. خیلی راضی! در حدی که هوس کردم بعضی آثار قدیمی هیچکاک رو دوباره ببینم