M | F | S

My Favorite Stuff

M | F | S

My Favorite Stuff

The Mule - 2018

The Mule - 2018





اینکه کلینت ایستوود در سن 89 سالگی قادره به این خوبی من رو مقابل هنر خودش چه به عنوان کارگردان و چه به عنوان بازیگر میخکوب کنه چقدر فوق العاده ست! مدتی میشد که دیدن فیلمی اینقدر منو برای نوشتن قلقلک نداده بود و چه خوش لذتی بردم از این دیدن این فیلم! 


فیلم در عین داشتن داستانی گیرا تلفیقی خاص و جالب از سناریوهایی بود که معمولاً و تو حالت عادی دیدنشون رو متصور نمیشیم. بودن یک پیرمرد در کنار گنگ های معامله مواد و استفاده از اون به عنوان راننده مثال خوبی واسه این موضوع هست! همین به تنهایی کلی لحظه بامزه و در عین حال خاص بوجود آورده بود.  اینکه ارل چطور در حین رانندگی دنیای خودش رو داشت؛ آواز می خوند، حرف دلش رو راحت به هر غریبه ای میزد، برخوردش با دار و دسته های مکزیکی و اینکه چطور دل اونا رو نسبت به خودش نرم می کرد، یا برخوردی که با انواع گرایش ها و یا نژادهای مردم داشت ... همه و همه به بهتر پذیرفتن کارکتر ارل و فرو رفتن در دل اینکه چه در سر این پیرمرد می گذره کمک می کردند. و در عین اینکه می دونستیم این پیرمرد در حق خانواده خودش خوب نبوده بازم ته دلمون می خواستیم با اونا باشه و سرانجام شیرینی در انتظارش باشه. و همین امیدواری در مورد کار خلافی که ارل داشت انجام می داد هم صدق می کنه؛ دلمون می خواست در نهایت به پای میله های زندان نرسه و همینجوری خوش و خرم محموله هاش رو طی کنه ولی خب ... !


گری کوپر و یا بازیگرای دیگه فیلم آنچنان تاثیر خاصی روی نظر من درباره فیلم نداشتند و حقیقتاً بار کلی فیلم بر روی دوش کلینت بود. مثلاً گری رو میشه در جاهای دیگه بهتر تصور کرد ولی اینجا حس می کردم که هر بازیگر دیگه ای بود می تونستم شخصیت رو بپذیرم و باهاش کنار بیام. و اینکه یک کارکتر بار کل فیلم روی دوشش باشه لزوماً چیز بدی نیست. خصوصاً وقتی این کارکتر به خوبی پرداخت شده و دست بازیگر قهاری مثل کلینت سپرده شده. کلینت نشون داد که هنوز هم میمیک های خشن و چهره درهم رفته اون می تونه بیننده رو به وجد بیاره.


نمی دونم چقدر دیگه می تونیم کلینت رو در کنار خودمون داشته باشیم ولی من که از بیشتر و بیشتر دیدنش استقبال می کنم. ناسلامتی یک اسطوره ست. و کاش وقت بشه یه سر به کارهای قدیمی ترش هم بزنم و اونا رو واسه خودم ماراتون بزنم.



Green Book - 2018

Green Book - 2018



داستان در مورد یک مرد ایتالیایی- آمریکایی به نام تونی لیپ (ویگو مورتنسن) است که برای پول حاضر است هر کاری بکند، از دزدیدن کلاه ثروتمندان گرفته تا شرکت در مسابقه‌ی هات‌داگ‌خوری. تونی، توسط یک پیانیست سیاه‌پوست به اسم دان شرلی (ماهرشالا علی) استخدام می‌شود تا راننده و بادیگارد شخصی‌اش در تور کنسرت‌های جنوب آمریکا باشد. . .


 صحبت از پذیرش افکار و عقاید متفاوت آنچنان کار راحتی نبوده و نیست؛ تزریق یک تفکر و باور جدید در بین مردم زمانبر و شاید گاهی ناممکن به نظر برسه و به ثمر نشستن اون فداکاری های بسیاری رو طلب کنه. این فیلم هرچند غیرمستقیم ولی به خوبی و به زیبایی هر چه تمام تر از این مبحث با ما سخن میگه و تفکری سنتی و ناخوشایند رو به چالش می کشه؛ تفکری نادرست و نابه جا که به لطمه دیدن نسلی از انسان ها منجر شده بوده. ما مردمی که تو زمان حال به سر می بریم به اوج نادرست بودن اون نگاه باور پیدا کردیم و با ورق زدن تاریخ از اینکه آنچنان رفتاری در گذشته وجود داشته احساس انزجار پیدا می کنیم و این یک احساس درست و انسانیه. . . 


حس و حال فیلم واقعاً خوب بود؛ روان و خواستنی و ماندگار ... و فکر می کنم به مرور زمان روزی برسه که ناخودآگاه به خودم میام و می بینم که دارم فیلم رو برای بار دوم و یا حتی بار سوم هم می بینم و از دیدنش همچنان لذت می برم. انتخاب دو بازیگر اصلی کار جدا تحسین برانگیز بوده و نمی تونم بازیگران بهتری واسه دو نقش تونی و دان تصور کنم. جدا از اینکه علاقه وافر و خاصی به ماهرشالا علی داشتم و می دونستم که از پس این نقش براومده، نسبت به دیدن مورتنسن حسابی کنجکاو بودم و حالا می بینم که اونم تونست انتظارات من رو برآورده کنه. . . اگه دنبال احساسی خوب ولی واقع گرایانه هستید فیلم کتاب سبز گزینه بسیار خوبیه و می تونه شما رو به وجد بیاره. و چه راحت من می تونم اسکار گرفتن این فیلم به عنوان بهترین فیلم سال رو بپذیرم. مستحق به نظر میرسه. 



Nake -- d - 1993

Nake -- d - 1993





مریض واژه ایه که من انتخاب می کنم که در توصیف و حرف زدن از این فیلم باهاش بازی کنم و نه؛ برداشت من از واژه مریض در اینجا برداشتی منفی نیست و بلکه نگاهی حقیقی به فضای حاکم بر این فیلمه. کارکترهایی که سخت در منجلاب روانی خودشون به دام افتادند و کمتر به دنبال راه گریزی از اون هستند. یا شاید در نگاه اول تصور کنیم که اونا این خصوصیات رو پذیرفتن و با داشتن اون به راحتی در پوست خودشون زنده ان ولی در حقیقت آشوب رفتاری هر کارکتر به مرور نمایان گر اینه که قضیه برای اونا شبیه به رویایی ناخوشاینده.

فیلم به راحتی عنوان خودش "Nak/ed/برهنه" رو در ذهن بیننده قابل لمس می کنه و از بی ابا بودن و بی پروایی خودش سخن می گه؛ ترسی در به رخ کشیدن رفتارهای معمولی اجتماعی و در عین حال رفتارهایی نادر و پذیرفته نشده از دیدگاه جامعه نداره. و حتی پا رو فراتر می ذاره و این تصور رو به ما میده که شاید این نوع رفتارهای خاص، چیزی رایج در بین مردمه.

جدا از این فضای کلی، حس می کنم بودن لهجه بریتیش و رها بودن تو کف خیابونای لندن خیلی به حس حال لخت فیلم و بهتر پذیرفتن تم حزن آلود اثر کمک می کرد و به نظر می رسید که یکی از بهترین کارهایی که کارگردان در این فیلم به ثمر نشونده شفافیت دادن به پوست و گوشت کارکترها بوده. و البته حرف از موسیقی اثر هم جز واجبات به نظر میرسه؛ که چقدر خوب و به مقدار زیاد مخاطب رو همراهی می کرد و احساس لازم رو منتقل می کرد.

روی هم رفته برای من که کمتر با مایک لی آشنایی داشتم تجربه جالب و ترغیب کننده ای بود؛ ترغیب کننده از این لحاظ که به باقی آثار این کارگردان فرصتی بدم. شاید در آینده ... !

پ  ن : چه دیالوگ های بسیار خوبی برای ارجاع تو فیلم داشتیم ولی خب، اینجا و به این شکل فرصتی برای اشاره به اونا ندارم!






Phantom Thread - 2017

Phantom Thread - 2017





رشته خیالی زهرآلود با حضور تلخ عشق!


چه شاعرانه! شاید با وجود دنیل دی لوئیس به عنوان بازیگر درون این فیلم، توصیف شاعرانه بودن اثر خود به خود در جای جای فیلم حک شده باشه و این مُهر و تاثیر همیشگی دنیل بر روی فیلم های مختلف تلقی بشه اما در هر صورت همسفر شدن با احساس خوشایند یک تامل و یک اندیشه در باب عشق و نحوه رسیدن به اون لذت خاص خودش رو داره که اینجا به خوبی ازش حرف زده میشه و بیننده رو تحت تاثیر قرار میده. می دونستم با وجود بازیگری مثل دنیل با یک فیلم معمولی طرف نیستم و خوشحالم که نتیجه نزدیک به دلم بود و تونستم با فیلم ارتباط برقرار کنم.


فیلم در ابتدا نگاه آرامش بخشی به مقوله عشق و کلنجار با خواستن یا نخواستن اون به نظر میرسه؛ به سادگی نگاه هایی همراه با جرقه از راه می رسند، لبخندهای دل انگیزی زده میشه و بعد در طول رابطه اخم و یاس هایی مهربانانه هم دیده میشه ولی در نهایت پیام فیلم می تونه به زهر ناخوشایندی تعبیر و مبدل بشه که از پس زدن عشق سخن می گه و شما رو با وجود لبخندی که بر لب دارید به این وا داره که بپذیرید پیام فیلم تلخ تر از اونیه که تصور می کنید. یا شایدم پذیرفتن عشقی زهرآلود رو تشویق می کنه و از این دم میزنه که عشق بی عیب و نقص وجود نداره ولی هر چه که هست پیام با ملایمت هر چه تمام تر به مخاطب انتقال داده میشه و این جادویی هست که توسط چندین عامل به وجود اومده. از آرامش و متانت و جذبه بازی دنیل دی لوئیس گرفته تا موسیقی اثر که بسیار دلنشینه و از صداقت و بی ریا بودن لحظات مختلف فیلم. فیلمی که تواضع رو در عین فاخر بودن وضعیت زندگی کارکترها به رخ می کشه؛ خصوصیتی که کمتر در فیلم و جای دیگه ای دیده میشه و احساس ملموس بودن اثر رو برای مخاطب بهتر مهیا می کنه. کمی توصیف این لحظه برای من سخته و شاید از پسش برنیام ولی حقیقتاً تونستم به خوبی کارکترهای فیلم رو بفهمم و باهاشون احساسی نزدیک داشته باشم.

پ ن : به من بود اسکار چهارم رو اینجا به دنیل دی لوئیس می دادم و فکر می کنم کارش شایسته تقدیر و تمجید بود ولی جدا از بحث جوایز نوع بازی دنیل من رو به این افسوس می اندازه که چرا قرار نیست دوباره فیلمی از این بازیگر ببینیم. یا حداقل امیدوارم تصمیمش مبنی بر جدا شدن از حرفه بازیگری در آینده تغییر کنه و باز هم برگرده و غافلگیر بشیم. در هر صورت دیدن وقاری که اون در قالب یک نقش داره برای من فوق العاده دلپذیره و از دیدنش خسته نمیشم.